گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

مه

نمی دونم چندسال بعد چشمم به این پست می خوره یا نه .احتمالا باز با خودم می گم حیف زمانی که از دست دادم .حیف جوانیم و از این مدل حرف ها که شش سال قبل هم می زدم .هر دوره غبطه دوره های قبل رو می خورم . انگار قرار هست تو زندگیم آپولویی چیزی هوا کنم .

نه قرار نیست کارخاصی کنم فقط قرار هست تلاش کنم بهترین نسخه خودم باشم .قرار هم نیست خودم رو تحت فشار بگذارم فقط باید یسری کارهارو که بهم احساس باارزش بودن و عزت نفس می ده هر روز یا یک روز درمیون یا یک هفته در میون ادامه بدم .آره ..

مثل کتاب خوندن (کتابهای روانشناسی ،درسی،اطلاعات عمومی)که دایره واژگان و اطلاعاتم رو بالا ببره . مثل ورزش کردن (دیگه نمی کنم)،رژیم گرفتن (ادامه دادم).الان دیگه بعدش مهم نیست چی پیش میاد . یعنی مهم هست اما نیاز نمیبینم بهش فکر کنم .

باید نوبت دکتر پوست بگیرم و به خودم رسیدگی کنم .

حال عمومیم :نه خیلی خوب نیستم .

دوباره شروع کردم به کندن گوشت کنار انگشت شصت و اشاره .استرس و اضطرابم زیاد شده . خوابم میزان نیست .




من از چی اینقدر استرس دارم ؟ از چی ازچی از چی از چی؟؟؟؟؟


حس بد

می خواستم برای تولدش چهارصد پونصد تومن بدم یک دفتر فوق خوشگل بخرم تا نقاشی های آبرنگیش رو روی اون پیاده کنه . از شهریورماه بهش گفتم انتخاب کنه تا روز تولد دستش برسه . لیاقت نداشت .لیاقت من رو نداشت ...

اگه ذره ای عقل و محبت توی کله پوکش بود هیچوقت اینطور نمیشد .دلم می خواست از همه ی تجربیاتم و حرف هام براش بگم . لیاقت اینم نداشت ..اشکال نداره ..باید فکر کنم وجود نداره ..باید فکر کنم نیست .هیچوقت فکر نکرد من دوستش داشتم که اینقدر ناراحت میشدم .

همیشه فکر می کرد من ازش بدم میاد که باهاش قهر می کنم .

ازش متنفرم ..ازش متنفرم که اینطوری قلبم رو شکست .

چند روز دیگه تولدشه .و من نمیخوام بهش تبریک بگم .بذار فکر کنه نمی دونم ..بذار فکر کنه یادم نیست .من رو با این فکرهای مریضش شناخته .نمیخوام جلوش رو بگیرم.هرجور راحته

لیمو

بهار دیشب برای اولین بار خونه مادربزرگ پدریش لیمو خورد .

_لیمو تو یخچالمون داره خراب میشه .نمیدونم چرا تا حالا بهش نداده بودم.