گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

در امتداد شب

از در و دیوار آهنگِ الوداع پشنگه می کرد 

من و بهار

تو بچه داری یلحظه ها واقعا خیلی قشنگند .خیلی ..

خدا نصیب اونی که میخواد بکنه .

بیماری

چه صحنه ی بدی .

بهار چند شب پیش برای دومین بار بالا آورد .

طفلک ترسیده بود و ساکت شده بود . در سکوت هرکاری بهش می گفتم گوش می کرد و بی حال بدن نحیفش رو توی بغلم جا می داد . 

این بار گریه نکردم . پاهام رو تو شکمم جمع کردم و دست هام رو محکم نیشگون می گرفتم تا قوی باشم . تا نترسم .

نباید می ترسیدم . همه مریض میشن ..همه مریض میشن ..

هزاربار برای خودم تکرار کردم تا تونستم دو ساعت بخوابم .

*****

بهار و باباش خوب شدن . من بعد از دو هفته همچنان مریضم .

باید دوباره برم دکتر چون قرص هام تموم شدند .

چند روز هست الف رو میفرستم تا بعدظهرا بهار رو ببره پیش مادرش .

خودش هم اونجا می مونه تا بهار احساس غربت نکنه .

برام مهم نیست که مادرشوهر چه نظری داره . تا خوب نشم نمیتونم خوب با بچه م رفتار کنم . الان نیاز به درمان و مراقبت دارم . اشتباه کردم امروز دکتر نرفتم 


انتقام خونین

بچه جارییم بیست و یک تیر دنیا اومد .ساعت دوازده شب ..

ما مریض بودیم و فقط روز بعد در حد یک ملاقاتی و احوالپرسی پیشش رفتیم بیمارستان. البته بهار و باباش پایین بودند و من تنها رفتم بالا . اولش رفتم بخشی که خودم زایمان کرده بودم و یکی از همون خانم هایی که اون روز(روز زایمانم) دیده بودم با بی حوصلگی بهم گفت اینجا نباید سوال بپرسی برو اونجا سوال بپرس . انگشت اشاره ش رو با چشم هام دنبال کردم . فهمیدم اینجا که بودم بخش پنج بود و چون جاری سزارین کرده بود باید درب بخش جراحی رو باز می کردم . کمی حرف زدیم و بعد رفتم خونه . اینم بگم چون مریض بودم حتی برای دیدن بچه جلو نرفتم تا خدا نکرده مسبب مریضی کسی نشم.بعد از اون هم یک بار به جاری زنگ زدم .خواهرش از شیراز اومده و بهش رسیدگی می کنه . ظاهرا مادرشوهر هم اومده اونجا و خواهر جاری چای و شیرینی و ..آورده و پذیرایی کرده و مادرشوهر عین مهمان اومده و عین مهمان هم رفته . البته شنیدم ناهارهارو مادرشوهر درست می کنه و برای اینا میاره . منم والا تا الان نرفتم پیشش.دروغ چرا خجالت میکشم من بشینم اونجا خواهرجاری از من پذیرایی کنه . بنده خدا جاری نیاز به استراحت داره .من خودم بچه کوچیک دارم کمکی از دستم برنمیاد اما دلم نمیخواد بهش زحمت بدم ‌.

از طرفی جاری یسری اخلاق های بد داره که تا الان چون باردار بود هی تحمل می کردم و دم نمی زدم . الان فقط منتظر فرصتم با زبون تلخش چیزی بهم بگه تا جوابش رو بدم .چون این مدت واقعا باهاش مدارا کردم.


عجب

مادرشوهر جدیدا فوکِس می کنه رو صورت من با شوخی خنده دم از نوه پسری می زنه . منم به شوخی خنده جوابش رو میدم . خیلی باید خر باشم دور از جونم یه دونه دیگه بیارم ‌ .خدا به سر شاهده توان نگهداری همین فسقلی رو ندارم . پدرم رو دراورده .چه برسه به دومی . هه ..زهی خیال باطن