گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

بیش از این نمی نویسم

نمیدونم چرا اینجا که میام خیلی علاقه دارم احساسات منفیم رو تخلیه کنم .من آدم شادی نیستم اما آدم ماتمی هم نیستم .در هر لحظه از زندگیم سعی می کنم شاد باشم. فیلم و سریال هایی که تهش بد تموم میشه رو نگاه نمیکنم . با آدم های بدبین و منفی رابطه م رو کم میکنم . دنبال انرژی و هدف و حس های خوب هستم . فکر کنم آدم سالمی ام .فقط مضطرب و کمی فراموش کارم .. فراموش کاریم هم بخاطر اینه که به شدت مشغولم و ذهنم بسیار شلوغه . چیزهایی رو که بخوام یادم بمونه میمونه . اما اضطراب .. خجالت می کشم کسی انگشت های شصتم رو ببینه که چقدر پوست گوشه ناخنم رو کندم و زخمی و خون مرده شده .خجالت می کشم بگم با بیست و نه سال سن هنوز هم وقتی میخوام دوست هام رو ببینم باید خیلی زودتر حرکت کنم تا بر اضطرابم غلبه کنم .اضطراب از چی؟ خودم هم نمیدونم .دلم برای قلبم می سوزه . نه قلب الانم ...قلب بچگی هام وقتی دست می بردم زیر مقنعه و صدای ضربانش رو گوش می دادم و دعا می کردم معلم علوم ازم سوال کلاسی نپرسه .

خب که چی .خب می پرسید و صفر می داد . چی میشد ؟ به جهنم ...

چقدر دنیا بی معنیه . چقدر همه چیز بی معنیه ....

نظرات 1 + ارسال نظر
خانوم ف شنبه 7 مهر 1403 ساعت 15:11

دوره اون قلب کوچولوت اخه
خودمم همین بودم و هستم

فدات شم همه همینیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد