گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

کیش

مادر الف بهش می گه حواست به برادرت باشه اون بچه ست تو عاقلی 

حرف تو رو گوش می کنه . الف در جواب می گه به من چه ربطی داره 

من زندگی خودم رو دارم تا کی باید نگران زندگی این آقا باشم .

من لبم رو گاز می گیرم .با اسکاچ به جون ظرف ها می اوفتم . 

خسته م .به کیش فکر می کنم ..به دوچرخه سواری و هتل و مجتمع های خرید ...

مثل پشه ای بی جون که روی دیوار نشسته خودم رو به رویاهای دور و درازی وصل می کنم .رویاهایی که ازشون انرژی بگیرم‌..

مثل خونه ای لب دریا ،داشتن باغی پر از درخت های گیلاس .

مادرشوهرم می گه : من همیشه نگران اونم ,تو چون برادر بزرگتری باید حواست به اون باشه .(دو سال اختلاف سنی دارند)

من شیر آب رو می بندم و آشپزخونه رو به مقصد اتاق ترک می کنم‌.

لعنت به همشون 

ازش متنفرم

از روز اول آشناییم با الف تا همین حالا برادرش چندین بار 

بدهی بالا آورده _قبل آشنایی ما هم الف از وقتی سرکار می رفت ماهانه به اینا پول می داده ‌ما بهش دادیم ،خانوادش بهش دادند ولی هرگز 

پس نداده . با این حال وقتی اون روز متوجه شدیم افتاده بازداشتگاه

هر دومون هم من هم الف نتونستیم تاب بیاریم یک روز اونجا بمونه .

(من فقط بخاطر الف _چون می دونستم اگه کاری برای داداشش نکنه 

احساس گناه آزارش میده ،چون دوستش داشتم و نمی خواستم 

حس بد پیدا کنه) .اما آدم وقیح وقیحه ..هرکاری هم کنی همونه .

ازش متنفرم . دیشب به الف هم گفتم ..



زمین

سکوت من مادر پدر الف رو خیلی خوشحال کرده .

مادرش دائم از من پیشش تعریف می کنه میگه چقدر واقعا زهرا

شیرپاک خورده ست این چیزها پیش اومد ،یک کلمه حرف نزده .

جریان زمین ارث و میراثی به اینجا کشیده که مادر الف عوض بدهی ای که برادر الف داشته می خواد سهم برادرالف رو از زمین به الف بده .

(زمین نسخی با کاربری باغ که دوبرادر شریک بودند اما به نام مادر بود.)

بعد از اینکه الف برادرش رو از بازداشتگاه بیرون میاره (حتی نگذاشت 

یک روز اونجا بمونه) آقا به جای اینکه بیاد پیام تشکر بفرسته یا 

جاریم مثلا روزی که شوهرش رو انداخته بودند زندان زنگ زد به 

الف گفت که شوهرم افتاده زندان (یعنی چی؟یعنی بیا پول بده نجاتش بده).نه زنگی زدند نه پیامی دادند .

این ها خبر نداشتند ما اونقدر جمع کرده بودیم که قصد داشتیم خونه بگیریم نه این زمین بی ارزش رو .فقط بخاطر تسویه بدهی این کار رو کردیم . با پرویی رفتند زمین رو قیمت کردند که خدای نکرده مادر به ما ارزون تر نفروشه .

الف اینارو که شنید با داداشش حرف زد و اون هم انکار کرد و گفت 

به خدا ببخشید و‌ من بدهی دارم و برای همین نرمال رفتار نمی کنم و ..

ولی واقعیت اینه که زن و شوهر بد دل و حسودند .

من هم این وسط از اینکه آدم خوبه و به اصطلاح خر فرض شدم احساس خیلی بدی دارم .خواب آرومی ندارم و دائم از این سکوتم حرص می خورم 

در جهت منفی

اتفاق های زیادی افتاده بیشتر در جهت منفی .

اما مهم نیست . حتی درد دوباره ی فکم هم مهم نیست .

کاش مادرم کریض نبود و امشب انزلی بودم . 

بی خوابم و اعتماد به نفسم داره روز به روز کمتر میشه .

خواب بد

تمام دیشب تا صبح خواب های بد می دیدم .

وقتی پیامک برداشت از کارتم اومد(بماند چرا بخشی از پولی که 

برای پرداخت بدهی داداشش دادیم تو کارت من بود)نفس عمیقی

کشیدم و صبحم رو با بی برنامگی و رخوت شروع کردم .

هنوز روحیه تعویض لباسم رو که روش پر از لکه های شیر ترشیده و

سفیدک های آب دهن بهار هست ندارم .

خودم رو با ظرف های توی کابینت و دستمال کشیدن و نگهداری از 

بهار مشغول کردم تا کمتر ذهنم رو درگیر این قضیه کنم .

حقیقت اینه مادر الف بهش یکسری وعده ها برای بخشیدن فلان 

زمین به تو عوض بدهی برادرت کردم و ..داده

از نظر من زمینش بد نیست و ما خودمون رو به همین وعده ی 

توخالی دل خوش کردیم .هرچند که باز هم حق ما بیشتر از این حرف هاست .ما کلی برنامه برای پولمون داشتیم ..کلی گشته بودیم .


ادامه داشت ولی بهار داره گریه می کنه و مجبورم برم