گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

هوس

سرظهری چقدر هوس اناربیج با ترشی و زیتون پرورده و سیر و خیار محلی تو چیچیلاس کردم ولی اصلا روم نشد به الف اصرار کنم من رو تا طاهرگوراب ببره و دوباره برگردیم اینجا .

اصلا دلم نمیگیره قورمه سبزی بخورم .

دخترم

سونو آنومالی به خیرو خوشی تموم شد. 

دکتری که بررسی کرد مَرد بود و با چه بدبختی ای برای اون روز نوبت گرفتیم 

فقط اینو خدا میدونه . روز قبلش هرچی تو سونوگرافی ها دنبال نوبت بودیم همه نوبت رو برا دو سه هفته بعد می گذاشتند . سر آخر برگشتیم جای اول و دختره گفت : چرا بازم اومدی ؟مگه نوبت نگرفتی؟

به دختره گفتم هرجا رفتم گفت چند هفته بعد .دوباره برگشتم همینجا 

چون شما گفتید یک هفته بعد اکی میشه و من قبول نکرده بودم .

(چون گفته بودند یک هفته بعد دیره و دستگاه چیزی رو نشون نمیده و برو جای دیگه برات زودتر بنویسن)

سه تا بودن . یکیش گفت : پولش زیاده . اون یکی گفت فلان دکتر پره .

اونیکه گفت پولش زیاده گفت میوفته یک تیر بزنم ؟

توقع داشت پشیمون بشم . منم گفتم دیگه چاره ای ندارم بزن .

بهش گفتم نمیدونم چرا دکترم اینقدر دیر برام نوشت سونورو .

(واقعا دکتر بیخودیه و باید عوضش کنم)

اون دختره که گفته بود دیره برو جای دیگه به کناریش گفت نیلوفر لین بنده خدا که نمیدونه زنگ بزن به فلان دکتر و فلان دکتر ببین وقت دارند .

نیلوفرم زنگ زد و از شانسم (خداررروشکر) آنومالی افتاد فرداش ساعت ۹ .

خلاصه گذشت و موقعی که دراز کشیدم به دکترم گفتم جنسیتش چیه؟

آنومالی باید قطعی بگه ولی مردِ بهم گفت احتمالا دختره .بعد اضافه کرد احتمال زیاد .

بعدم بهم گفت چرا اینقدر استرس داری خانم .

ضربان قلب بچه بالا بود طفلی فکر کنم واسه این بود که من ایترس داشتم .

برگشتنی نمیدونم چه حالی بودم . شبش موقع خواب به این فکر کردم که میتونم خوشحال باشم‌.



همای

چند روز پیش تو کنسرت همای دلم بدجور میخواست دست های 

الف رو بگیرم .موقعی که محو تماشای اونها شده بود چشم هاش رو دیدم 

که همون حالت ذوق همیشگی رو گرفته . حالتی که مختص خودشه با اون بارقه ی کم رنگ اشکی که به ندرت فقط زمانی که تحت تاثیر چیزی قرار میگیره رو چشم های بزرگش میشینه .

میخواستم بهش بگم با وجود همه ی فراز و نشیب ها یا دلخوری ها یا هرچی 

دوستش دارم یا حداقل تلاش می کنم از دوست داشتنش  دست برندارم .

اما دایی اینا کنارمون بودن و فقط با یه لبخند ریز از زیر ماسک به ادامه ی کنسرت گوش دادم .

تامام

دستمال کشیدن روی میز تلویزیون ،طی کشیدن زیر مبل ها و شستن سطل آشغال از کارهای خیلی مفیدی بود که امروز انجام دادم .

انگار سه تا کتاب نصفه نیمه رو تموم کردم و گذاشتم تو کتابخونه .

دخترم

بریچ بودنو کجای دلم بذارم حالا دختر قشنگ من ‌‌..