گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

بارون

اینجا چه بارونیه !

کاش مامانم بود که برام کاکا درست کنه.چای هم میخوردم

بعد بهار هم می دادم دستش و می خوابیدم ..

واقعا چرا

من با اینهمه بی خوابی چرا نمیتونم بخوابم ....

آیا

من میتونم آدم بدی باشم ...ولی مادر خوبی ؟؟.

عمل جراحی

خبر بد اینکه بابام باید کمرشو عمل کنه 

_نمیخوام تو عمقش برم . اگه برم اعصابم خراب تر میشه .وا بده ول کن

بدجنسی

دیشب این موقع ها داستانی داشتم .

مگه میشد بخوابم . بچه هی گریه می کرد ...رسما آرزوی مرگ کردم .

تو پذیرایی بودم. وقتی که اومدم اتاق بخوابم ،نزدیک بود بکوبم تو کله الف .

امشب الف می گفت دیشب از فرط عصبانیت و بی چارگی زورت فقط 

به من رسیدا .چرا حالا با من قهر کرده بودی؟

رسما رد داده بودم .برای دو دقیقه خواب له له می زدم .آخرم این فسقلی

چهارصبح خوابید .

_امروز به مامانم گفتم جریان دیشب رو .عوضِ اینکه بگه درکت می کنم ...درست میشه و 

فلان هی می گفت برو خداروشکر کن فلان طور نشد برو خدارو شکر کن بچه ت سالمه و این داستانا ..بابا من سرمو کجا بکوبم ...

تنها جایی که می تونم غرغر کنم همینجاست ..

حالا امشب این فرشته خدا خوابیده من خوابم نمیبره .

خدا میدونه چقدر امشب شکنجه ش کردم .ازساعت ده می خواست 

بخوابه هی نذاشتم و اذیتش کردم . حتی آب می زدم به پاش جیغ 

می زد بیدار می شد . عذاب وجدان گرفتم .