من دقیقا زمانی که با چشم های خودم الف رو جلوی کافه دوک رشت
دیدم عاشقش شدم . اون شب بارون می بارید و مادرم و زنداییم
جلوی کافه تو ماشین نشسته بودند . مادر پدر الف هم خبر داشتند
که قرار هست ما هم رو ببینیم .
پیشنهاد دیدار رو اغلب موارد پسرها می دند .ولی من داده بودم .
بهش گفته بودم حس می کنم کم کم داره ازت خوشم میاد و از این
اگه جلوتر بریم و نبینمت جالب نیست پس بیا هم رو ببینیم .شاید از هم
خوشمون نیاد .الف هم با کلی استرس قبول کرده بود .
وقتی دیدمش کلا زدم کانال رسمی .هول شده بودم و دست هام رو
قایم کرده بودم که لرزششون رو نبینه ولی دید .
هنوز وقتی بهم میگه من انکار می کنم .
اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که قدش بلنده .
دومین چیز این بود که حواسش جمعه . نه تنها نسبت به من بلکه به همه جا
دقیقا برعکس من که سربه هوا و حواس پرتم وتو رویا و خیال سیر
می کنم . سومین چیز این بود که اصلا نگاه های آزاردهنده نداشت .
هرگز در طول این پنج شیش ماهی که دوست بودیم و(دوماه که بخاطر
کرونا نتونستیم هم رو ببینیم ) هیچوقت سعی نکرد به من خارج از
عرف نزدیک شه یا حتی دستم رو بگیره .می دونست من سنتی ام .
دیگه کلمه مذهبی رو نمیخوام به کار ببرم چون خوشم نمیاد .
یادم میاد مثل این دخترهای تازه به دوران رسیده صفر بودم و
وقتی تلفنم زنگ می خورد کلی آب دهن قورت می دادم تا صدام
شفاف و قشنگ بنظربیاد .
دوستش داشتم .
هنوز هم دارم . دلم می خواد دنیا به کام ما برقصه ..
از روزمرگی و خستگی و بی خوابی داریم مریض میشیم .
دلم می خواد باهاش برم سفر ،لپش رو بکشم ،با هم بدمینتون بازی کنیم.
دست به دست هم تو شنبه بازار رشت قدم بزنیم و بارون بباره .
دلم می خواد هم رو گم نکنیم .برای هم عادی نشیم ..
ولی انگار این مرحله از زندگی به کام عاشقی و عاشقانه درست کردن ما
نمی چرخه
دلم میخواد غذاهای جدید درست کنم .
دلم می خواد با دوست هام برم بیرون
دلم می خواد مطالعه کنم
دلم می خواد به اندازه کافی بخوابم
دلم میخواد بهار بزرگ شه تا بریم برای اول مهر براش لوازم التحریر بگیریم
(البته همه رو به سلیقه ی خودش میگذارم برداره)
دلم می خواد با الف بریم پشت میزکافه بنشینیم و با گوشی جدیدم
عکس بگیریم و بهار هم جون گرفته باشه و بزرگتر شده باشه و پشت میز
غذا آروم نشسته باشه و بخنده .
دلم میخواد اسفند تموم نشه .
دلم می خواد برم شهر بازی
دلم می خواد یک برنامه خیلی خیلی خیلی خنده دار نگاه کنم و با الف
کلی بخندیم .
دلم می خواد خونه تو رشت اکی شه
دلم می خواد یک عالمه پول داشته باشیم
دلم می خواد داداش الف هم پول دار شه اصلا تو پول غرق شه و از ما
دست بکشه .
دلم می خواد موهام رو رنگ کنم .
دلم می خواد لاغر شم
دلم می خواد برم سفر ...
دلم می خواد ...
اگه دوست داشتید شما هم یک چیزی در ادامه از طرف خودتون
کامنت کنید
دیروز بعد از مدت ها قهر با دوربین عکاسی ،
دوربین به دست از زوایای مختلف از بهار عکس گرفتم .
بهار با کنجکاوی تو بیشتر عکس ها به دوربین زل می زد و گاهی
با تعجب و اخم نگاه می کرد .اواخر عکاسی همون عکس تکراری که اغلب پدرمادرها براشون جذابیت داره رو با بهار گرفتم .
گذاشتن دست کوچولوش توی دستم . دلم خواست بگذارمش اینجا.
دستش رو به زور گذاشتم دستم چون میخواست دوباره بندازه تو دهنش :)) ادامه مطلب ...
روز تعطیلی سه شب خوابیدم شیش و نیم بیدارشدم برای بهار شیر
درست کردم ...الان ساعت چنده بگذار ببینم هفت و چهل و نه، میگیریم هشت هست مثلا.الان خوش شانس باشم ده از خواب بلند شه دوباره شیر بخواد .حالا این دو ساعت که می تونم بخوابم رو خارش بینی و آلرژی نمیگذاره بخوابم .
هربارم فین میکنم بچه می پره .
واقعا به هر دری زدم آلرژیم خوب نشده . نمی دونم چه بلایی سرم اومد .
دقیقا از روزی شروع شد که الف اولین دُز واکسن کرونا رو زد .
آلرژی به جا به جایی هواست
حتی شب بهمن ماه که از سرما سانچو می زدیم وقتی به اجبار من تا دکه ی باقلی فروشی ته ته بلواررفتیم و جز یک قایق کوچیک ماهیگیری که اواسط دریا حامل دو ماهیگیر تور به دست بود ،هیچ موجود زنده ای اون حوالی نبود. به محض اینکه به دکه ی خاموش و بسته رسیدیم یادم اومد خواب اینجا هم دیده بودم ..برگشتنی ماه بالای سرمون خیلی شفاف می تابید .
الف پشت من و من جلوتر از اون از ترس و عجله برای برگشتن تند تند قدم برمی داشتم .