گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

پنجشنبه

از الان برای لبخندهای مصنوعی روز پنجشنبه 

قیافه ی مسخره و موذی جاریم

رفتارهای پر از حسادت دختر بچه کوچیکش که هرلحظه امکانش

هست به بهار آسیب بزنه و مسخره بازی هاش موقعی که بهار رو 

ناز میدن و این بچه دائم آویزون بقیه میشه تا بهش توجه کنند 

رفتارهای مادرشوهرم و حس مزخرفی که باید تحمل کنم و دم نزنم

استرس گرفتم .چون آدم اجتماعی ای نیستم و تو جمع های غریبه 

اعتماد به نفسم کم میشه .خجالتی و منزوی میشم ،کم حرف می زنم و

استرس می گیرم .

نکته پایانی اینکه روز پنجشنبه میوفته تولدم 

و اینم عرض کنم که دقیقا همون روز مادرشوهرم ترتیب دندونی 

بهار رو داده .

پ_ن : می خوام واسش یک لباس خوشگل بخرم . 



جمله رو هزار بار بنویس و یادت باشه

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

 لطفا هیچوقت از تینیجرها عکاسی نکن

بابابزرگی

سلام عزیزودوست داشتنی

زهرای نازنین من ، ازاین که بازهم مرادیدی وسلام کردی وبرام بالبخندنیرودادی بسیارخوشحال شدم ! کاش که دنیاپرازاین لبخندهای شکوه بخش میبود تاصداقت باشکوهمندترازارامش میشد...

زهرای خوب ومادری عزیز ، 

ممنونم که بمن خندیدی...

پ_ن : به دوستِ پیرِ بابا تو خیابون سلام کردم .چند روز بعدش تو اینستا بعد از دیدن استوریم این دایرکت رو داد .

حس خوبی داد .

سردرد مهلک

از روزهایی که حال جسمانیم واقعا بده و باید به شدت قوی باشم .

سردرد

حالت تهوع

دندون درد

قلب درد 

...


کتاب ها

بهار هنوزچهار دست و پا راه نمیره و این مساله من رو نگران کرده .

یک مدت تماشای تلویزیون رو تو خونه قطع کردم و نمیدونم حقیقتا 

چقدر جدی باشه ولی جدیدا «بَ بَ» گفتن رو دوباره شروع کرده .

وقتی به صورت نشسته قرارش می دم میتونه تا چند دقیقه بدون کمک من بنشینه ولی بیشتر میلش به دراز کشیدن و غلت زدنه .

و من هم موندم چطوری این غلت رو میخواد به چهار دست و پا رفتن تبدیل کنه .این روزها با عروسک هاش اُنس بیشتری داره .

عاشق دست زدن به گوشی های من و الف هست و همش نگاهشون میکنه .مقدار شیری که میخوره بیشتر شده . 

خیلی بیرون رفتن رو دوست داره .وقتی جلوی آسانسور می ایستیم با هیجان به آینه نگاه می کنه. ‌موقع موزیک گوش دادن تو ماشین دست هاش رو بهم می کوبه .نمیدونم غریزیه یا از روی تقلید حرکات من باشه .امروز یک پیج تو اینستا دیدم که چهار پنج تا کتاب رو در مورد فرزندپروری و این داستانا معرفی کرده بود.برای الف فرستادم که برام بخر .رفته همش رو خریده .هنوز دنیایی کتاب دارم که نخوندم و عذاب وجدان دارم ...دارم فکر میکنم کتاب هارو تو ماشین بگذارم و توراه انزلی برای الف وخودم بخونم .