گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

ته تاریکی

رفتارهایی گاهی به صورت ناخوداگاه ازم سر می زنه که وقتی بهش فکر می کنم میبینم دقیقا شبیه رفتارهای پدرمه . همونقدر بد و آزاردهنده . همونقدر کمال گرا با خشونت و داد و صدا بلند کردن.با تهدید و دادن احساس گناه به بچه .گاهی اونقدر کلافه و بی صبرو حوصله میشم که برای کوچکترین چیزهایی با بهار دادو بیداد راه می اندازم .

یادمه بچه که بودم هرموقع بابام خونه میومد تو دلم میگفتم : اه باز اومد .

دلم میخواست نیاد . چون وقتی میومد زورگوییش شروع میشد .همیشه تو نقش یک رئیس ،فرمانده یا دانای مطلق می رفت و همه باید گوش به فرمانش می بودند . اگه حالش خوب بود همه باید حالشون خوب میبود و اگه حالش بد بود همه حالشون می بایست بد میشد .

حس می کنم تبدیل به همون موجود غیرقابل تحملی دارم میشم که مدت ها ازش فرار می کردم . باید یه پناهگاه پیدا کنم که توش حسابی گریه کنم .خیلی وقته نه نمازهام با کیفیت و خلوصه و نه خلوت خاصی دارم که بخوام با خودم و خدای خودم شریک شم . شب ها به قدر کافی فکرو خیال های مختلف به سرم هجوم میارند که نتونم چشم هام رو روی هم بگذارم .هزارجور هدف مختلف برای آینده م انتخاب کردم ولی توی همشون خودم تنهام ‌ .

بعضیا تو زندگیشون همیشه یکی رو دارند که هولشون بده . بعضیا هم باید از صفر تا صد خودشون رو خودشون بسازند . 

من نمیدونم کدومم . من فقط خسته م . از دست خودم ..

بیزارم از خودم ‌ .نمیخوام مادر بدی برای این بچه باشم.

دلم میخواد بهش بال پرواز بدم . دلم میخواد باهاش بازی کنم . دلم میخواد هر روز با هم یه داستان جدید داشته باشیم .

اما چرا اینقدر خسته و بی حوصله م . چرا ....

نظرات 1 + ارسال نظر
خانوم ف دوشنبه 2 مهر 1403 ساعت 14:54

این خستگی‌و‌بی خوصلگی تو همه مادرا هست.پاندمی شده اصن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد