گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

واگویه

دوباره چاقی .رسیدن به هفتادو یک کیلو .

دوباره رژیم . وزن کردن هر روزه روی ترازو ...شصت و نه و پانصد 

دو کیلو کم کردم و جاش روزی ده مشت از موهام می ریزه و این رژیم رو ادامه می دم . همینکه هله هوله نمیخورم خودش کلی جلوم انداخته .

این زن چاق و بدقواره من نیستم و نخواهم بود . من مادر بچه م هستم باید خوش تیپ و خوشگل باشم .باید به خودم برسم ...باید حواسم به خودم باشه 

شکلک گیج

نمیدونم ..

اومدم بیام این و بنویسم و بعد برم .

چون واقعا نمیدونم

خدا لعنتتون کنه

اگه جنگ بشه چی ..

اگه آمریکا به اسرائیل کلی موشک بده تا ایران رو بزنند چی ..

اگه مردم ایران دین اسلام رو نخوان چی .. اگه مردم پشت حکومت در نیان چی .. اگه سربازهای روس و انگلیس و آمریکا بریزن تو ایران چی .‌

من یه دختر دارم ..,دلهره دارم ..کاش ایرانی نبودم ..


بیش از این نمی نویسم

نمیدونم چرا اینجا که میام خیلی علاقه دارم احساسات منفیم رو تخلیه کنم .من آدم شادی نیستم اما آدم ماتمی هم نیستم .در هر لحظه از زندگیم سعی می کنم شاد باشم. فیلم و سریال هایی که تهش بد تموم میشه رو نگاه نمیکنم . با آدم های بدبین و منفی رابطه م رو کم میکنم . دنبال انرژی و هدف و حس های خوب هستم . فکر کنم آدم سالمی ام .فقط مضطرب و کمی فراموش کارم .. فراموش کاریم هم بخاطر اینه که به شدت مشغولم و ذهنم بسیار شلوغه . چیزهایی رو که بخوام یادم بمونه میمونه . اما اضطراب .. خجالت می کشم کسی انگشت های شصتم رو ببینه که چقدر پوست گوشه ناخنم رو کندم و زخمی و خون مرده شده .خجالت می کشم بگم با بیست و نه سال سن هنوز هم وقتی میخوام دوست هام رو ببینم باید خیلی زودتر حرکت کنم تا بر اضطرابم غلبه کنم .اضطراب از چی؟ خودم هم نمیدونم .دلم برای قلبم می سوزه . نه قلب الانم ...قلب بچگی هام وقتی دست می بردم زیر مقنعه و صدای ضربانش رو گوش می دادم و دعا می کردم معلم علوم ازم سوال کلاسی نپرسه .

خب که چی .خب می پرسید و صفر می داد . چی میشد ؟ به جهنم ...

چقدر دنیا بی معنیه . چقدر همه چیز بی معنیه ....