گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

زن همسایه

خانم همسایه طبقه پایینی برام یک کاسه آش نذری آورد .

دوست داشتم تعارفش کنم داخل ولی این روزها واقعا نمی دونم 

همون آدم ساده ی قبلی باشم یا به آدم های جدید اجازه ورود به 

خونه زندگیم رو بدم‌.

حتی نمیدونم برداشت های اولیه ام از آدم ها چقدر درست و منطقی 

هست . با همین افکار بود که اصلا یادم رفت حتی یک تعارف خشک و خالی کنم . ازش تشکر کردم .

زن ساده و مهربونی بنظر میرسه .دوتا پسر داره که یکیش نزدیک سن بلوغه و اون یکی دانشجوئه . دلم میخواد گاهی اوقات ببینمش و باهاش حرف بزنم .مثلا بهش بگم چقدر وقتی مادرم پیشم نیست اینجا احساس دلمردگی میکنم .بهش بگم قبل از اینکه الف بیاد تمام زندگیم به بطالت میگذره و پراز فکرو خیالات بیهوده و منفی میشم یا مثلا دلم میخوادبغلش کنم  و اون بوی مادرمو بده . این روزها زیاد دلم براش تنگ میشه . حتی با وجود اینکه دیشب کنارش بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد