دارم فکر می کنم همونطور که من بعضی اوقات سر نماز دعا می کنم که
دوست دارم تو فلان جور بشی . حتما مادر خودم و مادربزرگ و جدم هم اینکارو برای بچه تو دلشون کردند .
اینکه دوست دارم تو پرفکت باشی و تصورت کنم تو محیط کار یا تو
برخوردهای اجتماعیت یا تو مدرسه چطور هستی برام شیرین و لذت بخشه .
اما دلم نمیاد تو با ایده آل های من بزرگ شی میخوام سعی کنم روشن
فکر باشم و راحتت بگذارم تا خودت باشی .تا خودت خودتو پیدا کنی و من
مجبورت نکنم راهی که من دوست دارم رو بری فقط دستتو بگیرم و
کمک و راهنماییت کنم .
میخوام سعی کنم خودخواه نباشم و این رو بپذیرم که تو آدم جدا از منی و
مسئول براورده کردن آرزوهای ناکام من نیستی .
دوست دارم این مساله رو بارها به خودم یادآور شم .
ولی نمیتونم از این حقیقت که بهترین چیزها رو برات آرزو می کنم
دست بردارم . هرلحظه که بیشتر تو وجودم غلت می زنی بیشتر بهت
فکر می کنم .دلم میخواد بتونم از پست بربیام .
میخوام که قوی باشم و بزرگ ..می خوام اگه یک روز کم آوردم جلوی خودم
رو بگیرم و هیچ وقت جلو روت گریه نکنم .می خوام که توسالم و عاقل باشی .
این مهم ترین خواستمه که همیشه به خدا میگم .