گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

که چی

لحظات طاقت فرسایی داشتم .

مادرم بارها بهم گفته قوی باش و من توانش رو نداشتم .

بعد از کمی نشستن به منشی گفتم بیرون میشینم و تنگی نفس دارم .

الف که زنگ زد یکهو قلبم پاره شد و زدم زیر گریه تا قبل از اون هی اشک

تا سر چشم هام میومد .از شونها و دست هام جمع میشد و باز برمیگشت

پایین ‌.بعد از یک ساعت و خورده ای نوبت من شد .

دکتر با خوشرویی فشارم رو گرفت و جواب آزمایش هام رو گفت نرماله و

جای نگرانی نیست .گفت خوبه که سرچ میکنی و بعد میای میپرسی .

بهم گفت واریس گرفتم .

و گفت که قرص آهن رو دوبار در روز بخورم .

بعدشم مادرشوهرم زنگ زد و گفت نگرانم بوده .دروغ چرا من خوشحال 

شدم یکی یاد منه .ولی بعد که فهمیدم ت ر ز حرف های منو گفته به جاریم و جاریم هم حاملگی خودش رو با من مقایسه کرده و شرایط خودش رو گفته و یجوری برخورد کرده انگار من ناز میکنم یا چی  اعصابم خراب شد . فقط همینو کم داشتم . بیشترم از این ناراحت شدم که چرا اون اصلا باید بیاد در مورد من اظهارنظر کنه .دیگه به مادرشوهرم چیزی درباره شرایطم نمیگم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد