من تو این مدت بارها حرص اعضای خانوادم رو با حساسیت های
زیادم دراوردم . البته اونها هم رفتارشون تا حد زیادی بنظرم با من
اونطور که باید نبود .ولی من تلاششون رو برای خوب بودن و بهتر بودن
با خودم می دیدم و میبینم . مهربونی کردن هاشون یا حتی طرز نگاه کردنشون با وجود اینکه کافی نیست .
تنها چیزی که این روزها دارم با تمام وجود لمسش می کنم اینه که به
شدت بهشون نیاز دارم از لحاظ روانی و حمایتی .
حتی اگه گاهی از یکیشون به شدت ناراحت یا حتی متنفر بشم .
اشک افتادن زود به زود چشم هام، غصه های شدیدو ناگهانی ، خندیدن های یهویی و شدید شاید بیشتر شکل و شمایل یک نوع افسردگی جدید باشه که درگیرش باشم . ولی دروغ چرا همش پس ذهنم آرزو می کنم از علائم بارداری باشه .
پناه بر تو که بی واژه مرا می شناسی