رفته بودم عکاسی از یه زوج جوون .
رفتیم کنار دریا بین راه دختره یهو آشفته برگشت گفت : وای گوشیم ...
گوشیم نیست .
حالا هم اون هم من هم شوهرش دنبال گوشی بودیم .گوشیشم گرون بود .
شوهرشم اعصابش خورد شده بود هی غرغر می کرد .کم مونده بود دعوا بگیرند.
یعنی میخوام بگم چقدر خدا اینو دوست داشت که به طرز معجزه آسایی از زیر یکی از ماسه های خشک پودری پاش میخوره به گوشی .(البته بعد از گشتن فراوون) هر وقت بهش فکر میکنم میبینم واقعا اینکه گوشی بیوفته وزیر تل ماسه ها قایم شه و بعد بتونی پیداش کنی واقعا نهایت خوش شانسیه .
پ_ن : خاطره بود
من یکبار این اتفاق برام با برف افتاد!
فکرش هنوزم برام عجیبه که چطور از زیر برفها پیداش کردم. البته من شوهر ندارم که غر بزنه خودم داشتم به همه ایهالناس غر میزدم.