گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

مادر

این واقعا مسخره ست که با خوردن یک شیرکاکائو به پهلوی چپ 

دراز بکشم و منتظر باشم تا چهار تا لگد رو تو یک ساعت بزنه وگرنه 

خیالم راحت نمیشه .دلم آشوب میشه ،هزار تا اتفاق افتاده و نیوفتاده جلو

چشم هام می آد . دچار توهم و خیالات جور واجور میشم تا لگد بعدی که 

این خانم میخواد بزنه . 

و ازون مسخره تر اینکه این خودآگاه من نیست که اینهمه عطش به حرکات و 

کنش و واکنش هاش داره و نیازمند این هست که مطمئن بشه زنده و 

سالم و سرحال داره خونم رو میمکه و از تک تک وجودم قسمت هایی که 

نیاز داره و می بلعه و طلب می کنه .

بلکه ناخودگاهمه که مثل یک برده مطیع چیزی شده که دست من نیست .

من دارم مادر میشم .مادر ... و این رو با استخون هام دارم حس میکنم .

با خونم و با تمام وجود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد