گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

پنج روزگی

من و پدرت تمام دیشب رو بیدار موندیم .

تو گریه می کردی،نفخ داشتی،گرسنه میشدی،دستشویی می کردی .

اونقدر شیطنت کردی که ما چشم روی هم نگذاشتیم .

نگران زردیت شدم .نگران دستشویی نکردنت ،نگران چشم هات وقتی

با گریه نگاهم میکردی و من نمیدونستم چیکار کنم .

احساس میکردم احمقم . یک احمق ناتوان که نمیتونه هیچ کاری برات 

انجام بده.نمیدونم حال الانم نتیجه ی بی خوابی دیشبه یا نتیجه آزمایش های امروزت که تمام جونت رو کبود کردند  .

با تو گریه کردم .شاید حتی از تو بیشتر .همه نگاهم میکردند اما برام 

مهم نبود . قلبم داشت منفجر میشد . دائم نگاهت تو ذهنم میومد .

دائم وقت هایی که تو اوج گریه با مهربونی صدات میکردم و تو یکهو 

آروم میشدی . اینجا نشستم و با گریه می نویسم .

دلم نمیخواد مادر ضعیفی برات باشم ولی هستم .عزیز من خیلی ضعیفم .

متاسفم ...ذره ای توان شنیدن گریه هات رو ندارم


نظرات 2 + ارسال نظر
خانم ف شنبه 30 مهر 1401 ساعت 22:26 https://khanomef.blogsky.com/

خوشگلم خیلی مراقب افسردگی بعد زایمان باش
خداروشکر که تو همه این روزهای سخت و طاقت فرسای اوایل به دنیا اونرن بچه الف آقا کنارت هست..
من که بدترین دوران زندگیمه اون روزا
تنها با یه بچه ۴ کیلویی که نمیدونستم چشه واقعا
عفط گریه میکردم باهاش
در حالی که مدرش درو میبست و راحت میخوابید

چه دردناک .
من هم شب تا صبح بیدارم و باباش خوابه بخاطر سرکار رفتن
ولی خب بی تفاوت هم نیست .

ارمغان یکشنبه 24 مهر 1401 ساعت 12:01

برای کوچولوتون دعا میکنم، انشالله زودی خوب میشه. منم وقتی بدنیا اومدم مریض و ضعیف بودم و چند روز بیمارستان بودم، اما در نهایت خوب شدم. توکل به خدا.

ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد