این فاصله که بین من و الف افتاده من رو می ترسونه .
زندگی عاشقانمون تبدیل شده به احساس ترس و مسئولیت شدید برای
نگهداری از بچه . دیگه وقت عاشقی کردن نداریم .
دلم می خواد صبحانه رو کنار هم بخوریم ولی خسته ام .
دلم میخواد براش چای بیارم ولی خسته ام .
دلم می خواد کنارش سریال مورد علاقه مون رو ببینیم ولی خسته ام .
این خستگی و فشار داره یه سبک جدید از زندگی رو نشون ما می ده .
یه مدلی که مارو شبیه مامان باباهای خودمون می کنه .
یه عادت با هم زیستن به طرز وحشتناکی خودش رو قاطی زندگی ما کرده .
اون حواسش نیست .ولی من می ترسم و غصه میخورم .
تا دو سال همینه به مرور اوکی میشین باز .در هر صورت هیچوقت رابطه مثل قبل بچه نخواهد شد