گذشته من

جای خالی

گذشته من

جای خالی

خوددرگیری

بهارِ من امروز بیست و پنج روزه شد .

دیروز برای اولین بار خودم به همراه پدرش حمومش کردیم .

من با لباس و شلوار رو یه صندلی نشستم و آروم کف شامپو بچه رو 

روی موهای پرپشت مشکیش میکشیدم .پدرش با یه ظرف گود روش

آب میریخت .

پ_ن : اولش که بردیمش حموم یهو کپ کرد و با چشم های گرد شده و 

بزرگ اطراف رو نگاه می کرد .کلی خندیدیم .

لحظات قشنگی بود . هرچند حس میکنم الف افسرده شده البته نه 

به اندازه ی من .این نیازش رو حس میکنم .اینکه یکهو خودش رو 

کاملا وقف شده به خانه و خانواده نخواد ببینه .این که فکر نکنه تا 

ابد جایی حبس شده و هیچ تفریحی براش نیست .

هنوز هم آخر دعواهامون گاهی ازش میشنوم که به شوخی خنده میگه

آره میرم پیش بچه ها .

همین این فکر رو تو سرم آورده که فکر میکنه راه نجاتش و بلند شدنش

از زیربار مسئولیت زندگی و بچه دوست هاشه .

نمیخوام تو منگنه بذارمش . امروز بهش پیشنهاد میدم بره .

همونطور که دیشب پیشنهاد دادم که بره و نرفت .

_ولی اگه بره بعدش به یک بهانه ای باهاش یه دعوای جانانه راه میندازم و

تهش هم میچسبونم به این قضیه ومیگم مگه من دل ندارم ..دوست ندارم با دوستام بگردم ...

پ_ن : حق اینه به آزادی های هم احترام بذاریم و در کنارش مسئولیت زندگی دونفرمون رو در کنار هم گردن بگیریم .

اما فکر کنم الف فکر میکنه من میتونم تنهایی از پس همه چی بربیام .

نظرات 3 + ارسال نظر
رضوان شنبه 5 آذر 1401 ساعت 06:26 http://nachagh.blogsky.com

حالا که دوباره خوندم ،یادم اومد این اولین پست بود از شما خوندمش.همون روزا که نوشتی

علیرضا یکشنبه 15 آبان 1401 ساعت 09:12 https://malikhulia.blogsky.com/

اگه یه چیزی برای واقعیت داشتن،


بیش از حد خوب باشه،


میتونی مطمئن باشی که


واقعی نیست!





تقدیم به رم با عشق


"وودی آلن"

مریم شنبه 14 آبان 1401 ساعت 14:18 https://dudaimborns.blogsky.com/

منم مشکل شما رو داشتم، از یه جایی به بعد پذیرفتم که کل مسئولیت‌های بچه پای منه و به آرامشی نسبی رسیدم.
احساس من میگه اینطور نیست که مردها کوتاهی میکنن، توانشون در بعضی موارد همینقدر کمه.

ما زن ها بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم قوی هستیم ومیتونیم قوی باشیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد