دیروز الف رفت پیش دوستش و من کاملا درکش کردم .
قبل ناهار رفت و بعدش که اومد روحیه ش خیلی بهتر شده بود .
خیلی حسودی کردم تو دلم بهش .چون منم دلم میخواست با دوستام
برم بیرون .
تو خونه که با هم حرف زدیم تصمیم گرفتیم هر هفته یک بار دوستامون
رو ببینیم . البته عملی کردن این تصمیم برای اون آسونه و برای من سخت .
چون دو هفته یکبار میریم انزلی و میخوام چند ساعت مامانم رو ببینم بعد
به جاش اون تایم رو برم دوستم رو ببینم دیگه مامانمو کاری ندارم چه
حسی میشه با عذاب وجدان بعدش داستان دارم