بهار رو بردیم تست شنوایی سنجی تو رشت .
قرار شد الف جای پارک پیدا کنه و بعد به من ملحق شه.
به محض اینکه از ماشین پیاده شدم سردم شد و بارون داشت
تند تند می بارید . یک مرد کاپشن سیاه بدون اینکه تو صورتم نگاه کنه
یا حتی بدونه مسیرم کدوم سمته قبل از رسیدن به اون ساختمون چتر مشکیش رو بالای سرم گرفت .
خودش زیربارون داشت خیس می شد .
سراسیمه بود و زنی از پشت دنبالش میومد .با هم سوار آسانسور شدیم .
اون زن هم اومد . مرد کاپشن سیاه تو آسانسور حتی یک بار هم سرش رو
بالا نیاورد .
سه نفری درِ اتاق قسمت شنوایی سنجی رو باز کردیم .
به الف زنگ زدم و گفتم شیر بهار رو بیاره چون داشت بی تابی می کرد .
بهار از نظر شنوایی مشکلی نداشت .
وقتی الف رسید احساس خوبی داشتم .
یکی از اقوام مرد کاپشن سیاه داشت شنواییش رو از دست می داد .
اون موقع که یادم نبود .. ولی حالا براش دعا می کنم