تلاش الف برای خوب کردن حال من واقعا جالبه .
من رو یاد وقت هایی می اندازه که مادرم سخت مشغول کار بودو
من به جای اینکه بهش کمک کنم برای روز مادر از سوپرمارکت محل براش
جوراب زنانه می گرفتم .(البته این داستان بچگی هاست)
نمیدونم چرا قبل از رفتن و بعد از رفتن پیش رفیق هاش اینقدر انرژی داره و روحیه میگیره .منم مانع نمیشم ...وقتی هم اونجاست دائم از اینستاگرام برام تکست میده .یا برگشتنی خوراکی های مورد علاقه م رو می خره .
دیشب بهم گفت برام یک ساعت خریده .(بین خودمون باشه حقیقتا خوشحال نشدم . حتی ذره ای ..)
چند روز پیش وقتی از پیش دوستاش برگشت برام گل نرگس خریده بود .
حس می کنم از اینکه زیاد با بچه نیست یا اینکه خودش رو درگیر نمی کنه
عذاب وجدان داره.
دلم می خواست بهش بگم لطفا تو بچه داری کمکم کن . من تنهام ..
من خسته و خرابم . نقطه ی امن زندگیم شده دستشویی . به خدا فقط
همونجا فکر می کنم مال خودم هستم .
حس می کنم ضعیفم . دوست دارم یکی با مشت و لگد به جونم بیوفته
و بهم بگه حقت بود بیشعور . تو که اینقدر ضعیفی غلط کردی بچه دار شدی .
_با بهار بازی می کنم . سعی می کنم وقت بیشتری باهاش بگذرونم .نمی خوام بچه م بخاطر ناراحتی های من ذره ای حس ترس یا غم رو تجربه کنه .
_در مورد الف بی انصافی می کنم.خیلی خوبی هاش رو نمی نویسم ..
خیلی کارها می کنه که نگفتم...دوستش دارم ..زیاد هم دوستش دارم .
ولی اینجا چرک نویس افکارمه ..هرچی تو دلم میاد مینویسم
سلام.شما چون میخواهی مادر خوب ،همسر خوب،دختر خوب باشی،اینهمه رنج می بری.دیگران که نیمچه مادر و نیمچه همسر و نیمچه فرزند هستند،کمتر اذیت میشن.درود بر شما
بهش بگو خب زهرا، همهچیز با حرف زدن بهتر میشه!
♡