دیگه حالم از سیاست و بحث های سیاسی بهم می خوره .
خونه الف که می ریم شروع می کنند به توهین و فحش و فحش کشی
به این داستان ها که شد .
خونه پدر مادر منم کاملا برعکس انگار مدینه فاضله و بیت المقدسه .
طرفدار سفت و سخت نظام اند و عقیده دارند مسئول ها بدند وگرنه
همه چیز خوبه .کار کارِ آمریکاست و این داستانا .
این وسط منم اعصابم خورد میشه پدر مادرم چشماشون رو به روی خیلی
چیزها بستند و نمی خواند که ببینند یک عمر راهی رفتند که تهش پوچ
بوده .چند روزپیش داشتم می گفتم ناراحتم الف زیاد کار می کنه و اون هایی
که بالا نشستند کار نمی کنند و بهترین امکانات رو دارند .
بابام گفت زندگی همینه و انتظاراتت رو بیار پایین .
تو مخش کاشتند که توقعت باید پایین باشه و همیشه باید شکرکنی و
این چیزا .این وقت ها دوست دارم داد بزنم یا برم ازونجا .
حالم بد میشه اینقدر حق به جانب حرف می زنه. نه حرف های من رو
می شنوه نه دوست داره بشنوه .
باید کمتر برم اونجا .
عزیزم میدونی خودت یعنی بهتر از من میدونی بری دیدن پدر و مادر و خدمت به پدر و مادر بالاترین عبادت هاست. لبخند به پدر و مادر ثواب داره
پس بیخیال این باش ک عقاید متفاوتی دارن
نذار اینا تاثیر گذار باشن خانوم گل
از این می ترسم که شوهرم و بابام به هم بپرند ..
چقدر سخت میگیرین
دیگه سنوسالی گرشته ازشون نمیشه که برشون گردوند از چیزایی که سالهاست باور کردن
یه کوش در کنید به گوش دروازه