تمام دیشب تا صبح خواب های بد می دیدم .
وقتی پیامک برداشت از کارتم اومد(بماند چرا بخشی از پولی که
برای پرداخت بدهی داداشش دادیم تو کارت من بود)نفس عمیقی
کشیدم و صبحم رو با بی برنامگی و رخوت شروع کردم .
هنوز روحیه تعویض لباسم رو که روش پر از لکه های شیر ترشیده و
سفیدک های آب دهن بهار هست ندارم .
خودم رو با ظرف های توی کابینت و دستمال کشیدن و نگهداری از
بهار مشغول کردم تا کمتر ذهنم رو درگیر این قضیه کنم .
حقیقت اینه مادر الف بهش یکسری وعده ها برای بخشیدن فلان
زمین به تو عوض بدهی برادرت کردم و ..داده
از نظر من زمینش بد نیست و ما خودمون رو به همین وعده ی
توخالی دل خوش کردیم .هرچند که باز هم حق ما بیشتر از این حرف هاست .ما کلی برنامه برای پولمون داشتیم ..کلی گشته بودیم .
ادامه داشت ولی بهار داره گریه می کنه و مجبورم برم
الهی بگردمت خیلی سخته خدایی حال الانت رو درک میکنم .
عزیزم دلت اروم و پر از آرامش