زیاد خرید کردم این چند روز . بهار دست مادرم بود ..
هیچی نداشتم هرچی پول داشتم خرج کردم .میم کمکم کرد
برای لباس . هرچی می پوشیدم وقتی تو آینه خودم رو می دیدم دوست
داشتم بزنم تو کله ی خودم بس چاق شدم .
دیروز با گیسو پریروز با میم . دقیقا دوباره رفتیم سپه و همون پاساژها.
یک حس منفی بهم دست داد. یجوری بودم انگار دارم به میم خیانت می کنم.نمی دونم چه ربطی داره و چرا :/
ازونور میم دیوونه شده . پسری نیست که باهاش نباشه .
دقیقا نقطه مقابل گیسو .وقتی اتفاق هاش رو برام میگه اعصابم
بهم می ریزه. خیلی ناراحت میشم نمی تونم هضمش کنم .
دیروز داشتم برای گیسو تعریف می کردم . یهو گفت میم رو می گی ؟؟؟
گفتم نه میم اصلا اینطوری نیست . دو سه تا دروغم اینجا گفتم .
فکر کنم گیسو فهمید دروغ گفتم اما مهم نیست .
این روزها دلم خیلی کوچیک شده . نمی تونم تنهایی از پسش بربیام
نمی دونم والا یا دوتا دوست من خل وضعند یا مشکل از من هست .
دیروز گیسو باهام بود . قرار نبود زیاد بمونه اما بخاطر من موند .
از سرکار اومده بود و گشنه بود . برگشتنی براش یک عالم شکلات خریدم .می گفت نمی خواد و این داستان ها .
وقتی بهش دادم هرکاری کردم قبول نکرد منم با شوخی خنده
گذاشتم دستش دویدم رفتم .تا نصف راه دنبالم دوید تا بهم
پس بده . آخرش هم گفت خیلی بچه ای تازه باهام قهرم کرد که چرا براش شکلات خریدم .بهش پیام دادم ازش تشکر کردم هیچ جوابی نداد .
خداوند شفای عاجل عنایت فرماید .