گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

امروز

الف از صبح توی خودشه.نمی خنده ،کم حرف می زنه .

احتمالا بخاطر رفتار مادرشه. من سعی کردم کاری کنم تا 

یادش بره ولی از فاز بیرون نمیاد.از طرفی مادرش دیشب باهاش حرف

زد پشت تلفن خیلی معمولی و حتی صمیمی صحبت کردند . 

فکر کنم فقط من رو ایستگاه گرفته .میاد کلی با من درددل می کنه 

بعد اون شخص که زنگ می زنه مثل موش میشه .

نمی دونم این زن چطور بچه هاش رو تربیت کرده که اینقدر ازش 

حساب می برند .جرات ندارند کوچکتر از گل بهش بگن.

اگه کسی هم بگه داداش الفه .خود الف همش می گه من الان به 

مادرم بی احترامی کنم دو فردای دیگه بچه خودم این کار رو با من می کنه.(بهش می گم اینکه بگی حق تورو چرا بهت نداده بی احترامیه؟!

میگه تو خانواده ما اینطور میشه)

میگه من سعی می کنم روابطم رو باهاشون بر پایه احترام بگذارم .

میگه اگه به مادرم هم چیزی بگم مادرم میزنه جاده خاکی می گه

من نمردم که ازم ارث می خوای .درصورتیکه اگه خدا نکرده بمیره 

(/میگم خدای نکرده بخاطر الف وگرنه چشم دیدنش رو هم ندارم دیگه/)

اون سهم بین الف و برادرش تقسیم میشه .

الف می گه من اگه چیزی بگم میشم آدم بد .خانواده من همه چیز رو 

پیچیده می کنند نمیشه باهاشون صاف بود .

این هارو می گه و من ساکت میشم .یک پروانه توی دلم وحشیانه 

خودش رو اینور اونور می کوبه .بهم می گه برو برو و به الف بگو

همون سند آشغالی هم به اونا بده .

باید مدارا کنم . هرچقدر بیشتر دخالت کنم و بیشتر خودم رو به آب و 

آتیش بزنم خودم اذیت میشم . خودم رو بد می کنم .



نظرات 1 + ارسال نظر
گیل‌پیشی جمعه 22 اردیبهشت 1402 ساعت 16:03 https://temmuz.blogsky.com/

امیدوارم مادرشون خودش راضی بشه و حق همسرتون رو بده.

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد