خواهرم دیشب زنگ زده بود گفت تو نمایشگاه کتابم چیزی نمیخوای؟
گفتم کتاب اطلاعات عمومی واسم بگیر.
گفت باشه و فلان .
بعد با تته پته گفت دوستم فاطمه و اون یکی دوستم رضا تولدشون تو یک روز هست .کتاب میشناسی معرفی کنی واسم بخرم براشون .
من هنگ کردم تو دلم گفتم شاید اشتباه شنیدم .
گفتم رضوان؟ گفت رضا .
یسری کتاب ها معرفی کردم و بعد قطع کردم .
شب بهش زنگ زدم گفتم خریدی ؟
گفت :اره
برای من رو فراموش کرده بود بره دنبالش ولی کتاب برای رضارو
کلی گشته بود .:))))))
ولی با توجه به داستان سیگار کشیدن میم که کف دست مادرم گذاشتم
و بعدش واقعا پشیمون شدم(چون فقط به پدرو مادرم غصه دادم).
دیگه نقش مامان بزرگ هارو بازی نمیکنم و به مادرم لوش نمیدم .
ظاهرا رفته دانشگاه درس بخونه ولی دائم میره کوه و اینور و اونور .
الان یسری ها میگن حسودی می کنی . نه حسودی نمی کنم .
دوست دارم خوشحال و شاد باشه اما میترسم آسیبی به خودش بزنه چون خیلی چشم و گوش بسته بود که رفت دانشگاه.
متاسفانه پدر مادرم مارو به شدت بسته تربیت کردند .
تو فضایی که حتی موسیقی شنیدن هم گناه بود .
عوضش دورادور تو مراقبش باش،اعتمادش رو جلب کن .بزار حرفاشو بیاد بهت بزنه
برام مهم نیس بگه یا نگه خیلی وقته ازش بریدم
خوبه که حواستون به خواهر هست. میتونید بدون اینکه به پدر و مادر بگید، راهنماییش کنید.
کاش می تونستم
بنظرم منم همون بهتره که نگی..آدم بده داستان میشی..رمز پست رو میتونم داشته باشم؟
کجا برات بفرستم؟
آهان یه چیز دیگه هم اینکه دانشگاه رفتن واقعا خوش گذروندنش مهمه، چون سیستم آموزشی کلا ریده. اون حسرتی که بعد از فارغالتحصیلی از به قدر کافی خوش نگذروندن به جا میمونه خیلی دردناکه.
عه نه لو دادن به مامان چیه دختر! ولش کن بابا بذار از جوونیش لذت ببره. تو میتونی باهاش دوستی کنی، یه جوری که خودش کمکم احساس راحتی کنه و تعریف کنه از دوستاش برات، بعد اگه دیدی کسی چه دختر چه پسر دورش هست که رفتار سالم نداره راهنماییش کنی که درستش چیه. غیر از این باشه به قول خودت خونواده که تو فضای بسته تربیتش کردن، الان که خودش یه استقلال نسبی داره هم نتونه یاد بگیره وای به حال آیندهی این بچه.
ضمن اینکه به تجربهی منی که خوابگاه بودم، در روابط دانشگاهی دخترا خیلی میتونن سمی باشن درحالی که پسرا دوستیهای سالمتری میکن با آدم.
راست میگی محیط دانشگاه یعنی خودش یادبگیره.
من نمیگم به مادرم .