این چند روز انزلی بودیم .
روز اول در کنار خانواده خودم بودم و دایی علی هم به جمع ما اضافه شد .بعدظهری رفتیم سوار قایق موتوری شیم .خوب بود بد نبود ..قبل ترها بهم بیشتر خوش می گذشت .دیگه پیچ وتاب قایق و سرعت گرفتن برام هیجان ناک نبود .راننده آهنگ گذاشته بود و منم حس شادمانه دست زدن نداشتم .هرکدوممون تو زندگیمون یک چیز بد پشت سر گذاشته بودیم با این حال می خندیدیم و منم همراه جمع دست می زدم .
می تونم بگم برای من که آدم برون گرایی هستم اینطور خندیدن در حالیکه شاد نبودم خیلی جدید و عجیب بود .با آهنگ هم حال نمی کردم و
دلم می خواست صدای آب و پرنده هارو بشنوم .
راننده یه فرمی رو موقع حساب به ما نشون داد که برای مسافرهای خارج از کشوری چندین برابر حساب می کنه . مثلا ما خانواده چهار نفری دو تومن دادیم ولی خانواده عراقی که می خواستند سوارشن هفت میلیون و پونصد باید می دادن .(شگفتا)
بعد داستان قایق موتوری و گذر این سه روز متوجه شدم بهار نه تنها دل تنگ من نمیشه بلکه مترصد فرصت هست تا من رو فراموش کنه .
اینقدر دیگران بغلش می کردند و اینور اونورش می بردند تو خونه نه مادری یادش بود نه پدری و این باعث شد کلا اون عذاب وجدان رو بذارم کنار .بیست خرداد می رم تهران ...
برای الف گرفتن مرخصی خیلی سخت بود .بعد مدت ها داریم تنهایی و
دو نفری می ریم کنسرت محسن یگانه و همون شب هم برمیگردیم .
اینم پیشنهاد من بود وگرنه الف موسیقی های سنتی دوست داره .
خدا هم میدونه با چه بدبختی ای بلیطش جور شد .
خدا کنه سفر خوبی باشه ...
من که حس نمی کنم بخاطر دل تنگ نشدن باشه . روحیاتش اینجوریه.. مستقله.. ترس از بقیه نداره .. راحت می ره پیش بقیه چون یه اعتماد خاطری نسبت بهت داره که حواست بهش هست . خیالش راحته که مراقبشی .
دیدم بچه هایی که یه دقیقه تو بغل بقیه نمی مونن و فقط گریه می کنن و جیغ میزنن . حتی حاضر نیستن مامانشون بره دسشویی .
خیلی اذیت کننده ست اونجوری
نگاه مثبت اندیشانه