گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

کوچولوی من

مامانم تمام این تقریبا یک روزی  که تهران بودم ویدیوهای بهار رو برام میفرستاد .بهار می خندید،با خوشحالی جیغ می زد و با مامان و بابام بازی می کرد .دلم آروم می گرفت .چندین بار نگاهشون می کردم .وقتی هم برگشتم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده نه نگاهش تغییر کرد نه حالتش . 

بعد از کلی بی خوابی رفتم بخوابم اما دلم طاقت نیاورد دوباره اومدم طبقه پایین بهار رو توی بغلم گرفتم .بر خلاف همیشه که وول می خورد یا موهام رو می کشید دیدم خیلی آروم تو بغلم مونده .

حدودا پنج دقیقه نشسته بغلش کردم و جم نخورد .خیلی احساس خوبی بود ...

نظرات 2 + ارسال نظر
گیل‌پیشی دوشنبه 22 خرداد 1402 ساعت 18:43 http://Www.temmuz.blogsky.com

خدا حفظش کنه دخمل گلت رو

قربون شما

صدفی دوشنبه 22 خرداد 1402 ساعت 18:30

درک میکنم.منم پسرم کوچیک بود وقتی نبودم پیشش عذاب وجدان داشتم.ولی الان که بزرگ شده فکر میکنم واقعا لازم نبود اونهمه حس بد بدم به خودم.البته اگه اون موقع کسی اینو بهم میگفت بعید بدونم قبول میکردم.
من رمز شمارو فکر میکنم داشتم.همون که اسمتون بود.درسته؟میزنم نمیره..خوشحال میشم داشته باشم.

به جیمیلت فرستادم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد