خوبم.
بهترم ..
حتی امروز دلم ساندویچ کالباس خواست .
اما نمی تونم بخورم چون باز هم می ترسم بالا بیارم .
دیشب بهار رو بردیم رشت پیش متخصص اطفال شبانه روزی .
بهار بدجور بیرون روی داشت .
دکتر بهمون زینک و پدی لاکت و یه نوشیدنی داد که بوی آب سیب
میده و گفت جای آب این رو بهش بدم . گفت : شانس آوردی محتویات شکمش رو هی بالا نمیاره .چون این ویروس برای بچه ها اینجوری میاد .
اگر تب داشت یا دائم بالا آورد نیاز به بستری و سرم هست .
آخ اون دست های کوچولوش سرم بخوره ..
قلبم درد میاد بهش فکر می کنم . الان که مادر شدم میبینم واقعا
درد داره .خیلی زیاد ..یجوری که تصورش جونم هم درد میاره .
کاش بچه ها هیچوقت درد نکشند ..
تصویر اول :دیشب تا بریدگی نخستین رفتیم یادم اومد شیشه شیر بهار رو جا گذاشتیم دوباره برگشتیم
تصویر دوم : دکتر یک پیرمرد مهربون و البته جدی بود که ماسک زده بود .بهار تو بغلم بال بال می زد ..چندماهه یاد گرفته این حرکتو .مثل این پرنده ها که تو بغلت پرپر می زنند تا بپرند .ولی بهار با ذوق اینکارو می کرد از روی نق و بهانه گیری نبود .
مادرم تمام دیشب حالش بد بود .انزلی موندم تا ازش مراقبت کنم .
صبح پاشدم دیدم رفته حیاط و تمام سیرهای باغش رو پوست گرفته و
تمیز یک گوشه گذاشته .حالش خوب شده بود .
داداشم نه ..حالش بد بود .فشارش از ده تکون نمی خوره .
الف همین حالا از سرکار اومد .. باید برم پایین ..امشب برمیگردیم خونه خودمون .
امان از این ویروس
خدا بهار جان رو حفظ کنه. ایشالا هیچ وقت مریض نشه
ممنون گلم
الهی شاهد و ناظر سلامت فرزندت و برادرت باشی.
فدای شما