ساعت دو و نیم نصفه شب هست .نمیخوابه ...ده بار تکونش دادم
به محض اینکه گذاشتمش رو تخت دوباره بیدار شد .
بیست بار دیگه هرچی تکونش دادم نخوابید،هرچی بغلش کردم افاقه نکرد .نهایت برای اولین بار دستش رو گرفت به لبه های تخت و یهو دیدم بلند شده و ایستاده و با هیجان میخنده .با باتری صد درصد ..
من نهایت پونزده درصد باشم.از رو تخت خودش بلندش کردم گذاشتمش رو تخت خودمون .خودم رو زدم به خواب .مدام دست می زد به دستم،پام،برمیگشت نگام می کرد .اصلا سروصدا نداشت .
الان تسلیم شدم .با چشم هایی که مثل گلوله های داغ و آتشینه تایپ می کنم و دارم تماشاش می کنم که لوله جارو برقی رو انداخته دهنش و میخنده .
خدا قوت دوست نازنینم.
بچه سلامت باشه، به تمام سختیهاش میارزه