ساعت پنج صبح خیلی آنی تصمیم گرفتم برم پارک .
بهار تقریبا بیدار بود و لباس ترتمیزی هم تنش بود .شیرش رو آماده کردم و شال و کلاه کردم .بیرون که رفتم بهار با تعجب و اخم اینور اونور و آدم هارو نگاه می کرد .داخل پارک تک و توک گروه های ورزشی یا آدم ها بودند . بعد از کمی پیاده روی بهار رو سوارتاب کردم ولی چندان علاقه ای نشون نداد .یکی از خدمه پارک به بهار زل زده بود و میگفت :
سیاه چومه سیاه چومه جان چیه ؟به چی نگاه می کنی تو آخه ؟ همه رو نگاه می کنی؟
«سیاه چومه به معنای چشم مشکی» هست .
موقع برگشت پیرزن خمیده ای رو دیدم که ساک قرمزی دستش گرفته و سلانه سلانه با سرعت لاک پشتی و مردد به سمت اونور پیاده رو می ره .ناراحت و مضطرب بود . دژاوو اومد سراغم و دلم لرزید .
اینم صرفا برای ثبت لحظه که یهویی گرفته شد .
دژاو چیه ؟
یعنی انگار قبلا جایی دیگه یا توی یه زندگی دیگه این صحنه رو دیده بودم.
اوخی بهار کوچولو، دستشو
خدا حفظش کنه. ماشاالله مشخصه نازه
آفرین کار خوبی کردی عالیه