خیلی غمگینم .
فقط می نویسم تا کمی ذهنم آروم شه .
الف از دست مادرش بخاطر کاری که بابت زمین کرده خیلی خیلی ناراحته .(برای یادآوری: برادرالف بدهی بالا آورده بود. ما پونصد میلیون بدهی برادرشوهر رو دادیم . مادرشوهر قول زمینش رو به ما داد .زمین چهارصد متر بود ...
رفتیم دیدیم به اندازه ی دویست متر به ما خط داده . (دویست متر همون پونصد میلیون بود که دادیم).حالا نکته اینجاست که بخاطر بدهی ها و بی مسئولیتی برادرشوهر بهش آپارتمان هم دادند تا اونجا بنشینه و کارای تعمیرات دستشویی حموم اونجا راه انداخته تا یچیزایی رو اونجا جابه جا کنه.البته به اسمش نیست .و اینکه هفتصد میلیون به علاوه کلی کمک های نقدی در همین حد براش کردند .و اینکه مادرشوهر زمین خودش رو برای عروسی برادرشوهر فروخت چون جاریم می خواست عروسی بگیرند .الف اینارو می بینه بعد می گه من برای پولم برنامه داشتم الان اون زمین باغی رو داده به من چه کاربردی برام داره .حتی نمی تونم بهش دست بزنم . بهرحال مادرشوهر هم از دنیا بره که خدا نکنه و فلان و بهمان اون زمین به الف و برادرش می رسید .
حقیقتا من واقعا دیگه بهش فکر نمی کردم . چند روز هست یک کرم افتاده تو مغز الف که هی بهش آلارم می ده اینا بازیت دادند . این کرم تو ذهن من هم بود و هست اما ازش فرار می کردم .
امشب وقتی دیدم ناراحته سعی کردم دلداریش بدم و برم تو جبهه پدر مادرش. بگم چون برادرش بی مسئولیته پدر مادرش اینطور طرفش رو گرفتند . بهش گفتم ولش کن بیخیال شو . بذار کنار و از این حرفا ..
نمی دونم براش افاقه کرد یا نه ..اما خودم به قدری ناراحتم که خواب از سرم پریده .
***
پی نوشت : الف تا حالا هزاربار چه جدی و با کدورت چه در لفافه در مورد زمین با مادرش حرف زده اونم می گفت می رم به نامت می کنم .
اخیرا دبه در آورد که من که نگفتم اینکارو می کنم .
الف هم میگه دیگه هرگز بهش نمی گم چون اگه راضی نباشه اون زمین رو نمیخوام
واقعا ناراحتکنندهست.