گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

نامفهوم

بهار درسته نصف ساعات روز فکر میکنم کاش لحظه ای کاملا تنها و آسوده جایی بنشینم بدون اینکه به کسی فکر کنم .حتی تو ..

اما تمام لحظاتی که بیرونم دلم برات تنگ میشه ،بهت فکرمی کنم حتی حالا که دارم از کوچه رد میشم اشک توی چشم هام جمع شده ،بغض گلوم رو درد آورده و به لحظه ای که درب رو بستم و صدای گریه ت رو شنیدم فکر می کنم .

بهار تو هم یک روزی مادر میشی اون موقع شاید اینجارو خوندی وحرف هام رو فهمیدی،اینکه چقدر محتاج آرامشم ،اینکه چقدر بدون تو زندگی برام سخته‌