گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

عن خانم

ببخشید ولی بغیر از این عنوان بی ادبانه چیزی به مخم نرسید .

مامانم جواب تلفنم رو به زور میده .احتمالا برای جریان دیشبه ..

دیروز سر یه جریانی به خواهرم پیام دادم و خیلی دوستانه بهش گفتم که مامان از دستت ناراحته و شاید تو فکر کنی حق با توعه ولی باهاش مهربون باش . (یه گندی بالا آورده بود که کل خانواده رو درگیر کرده بود).جالب اینجاست وقتی اون گند رو بالا آورده بود من انزلی بودم و مادرم رو ترغیب می کردم که آبروش رو پیش دوستاش نبره و اشکال نداره و سعی می کردم آرومش کنم . ازونور بابا هم بهم گفته بود به خواهرت پیام دادی؟باهاش حرف زدی؟

خلاصه با خواهرم از در دوستی وارد شدم وخیلی مهربون باهاش حرف زدم که ما همه دوستت داریم میخوایم خوشبخت بشی اگرمامان کاری کرد که ناراحت شدی از جنبه ی مادرانه بودن نگاهش کن . حتی بهش گفتم من خودمم هزاربار مامان رو ناراحت کردم اینارو بهت میگم دارم نمیگم که خودم خوبم ولی مادره و خودم مادرشدم و این چیزا ...

ته پیام هام خیلی شاکی برام نوشته تو اگه واقعا خواهر خوبی بودی میومدی عادی سازی می کردی براشون و اینکه با وای و ووی کردن و پشت سر حرف زدن به قضیه دامن نزن .

یعنی به قدری با این جمله ش دلم شکست . یادم افتاد چقدر پشتش وایستادم و جانبداریش کردم ولی این بیشعور چجوری جواب منو داد . 

یک ساعت خودم رو نگه داشتم که چیزی نگم از سر عصبانیت . از طرفی احساساتی داشتم که اصلا اون فحشایی که میخواستم نثارش کنم در قالب کلمات جا نمی گرفتند . اولش زنگ زدم به مامانم و گفتم از این به بعد این از دانشگاه اومد انزلی من هرگز پام رو انزلی نمیگذارم و مامانم گفت حالا حق رو به من میدی؟ نادانه .بعد گفت تو چیزی بهش نگو چون بهت بی ادبی می کنه .بعد یک ساعت تپش قلب و سردرگم شدن و هی ویس گرفتن و نفرستادن پیامش رو برای الف خوندم . الف وقتی دید اینقدر بی ادبانه برام نوشته گفت تو شیش سال ازش بزرگتری .چرا همیشه اون به تو بی احترامی می کنه .چرا بهش اجازه می دی هرجور دوست داره باهات رفتار کنه.

بعد یسری جملات خیلی بد نوشتم براش که تو فکر کردی چه ....هستی که من پشتت حرف بزنم و خودت رو دست بالا نگیر و تو لیتری چندی و گمشو و این چیزا و براش ارسال کردم .بعدم بلاک از هرجا که میشناختم .شب خونده زنگ زد به مامانم و نمی دونم چی گفته در مورد من . مامانم وقتی می خواست برام بگه گفتم دیگه هیچی در موردش بهم نگو . الانم که زنگ می زنم مامانم بهانه میاره که باهام حرف نزنه .


نظرات 4 + ارسال نظر
اقای تابستان چهارشنبه 12 مهر 1402 ساعت 09:15 http://sahar1401.blogsky.com

در خیر خواهی شما شکی متصور نیست
ولی کلمات خیلی وقتا توانایی رساندن اینهمه احساس به اطرافیان را ندارند.
برخی سوتفاهما هم از انجایی شروع میشود که انتقاد از رفتار را به انتقاد از شخصیت خو ربط میدهند و فکر میکنند کل شخص را زیر سوال برده اید.
فاز نصیحت در هیچ سنی نتیجه مثبت نمیدهد.
فکر کن نوح 2000 سال زندگی کرد و 1000 سال پیامبری تو این مدت شاید 200 نفر هم نبوده پیروانش
لابد میرفته به مردم میگفته من پیامبر خدام آیا ایمان نمی اورید
آنها جواب میدادند خیر
ایشان هم رندانه میگفتند به تخمم،من بخاطر خودتان میخواهم ایمان بیاورید

نصیحت نبود .بهش گفتم کاری که کردی به خودت مربوطه ولی مادر ناراحته باهاش مهربون باش .
نمیدونم شایدم کمی لایه های نصیحت هم توش بود .اصلا نمیتونستم همچین جوابی رو ازش متصور شم .اوج وقاحت رو گذرونده بود . چیزی که بهش گفتم حقش بود .ولی الان اصلا خوشحال نیستم ..به شدت غمگین و ناراحتم

گیل‌پیشی دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت 21:30 http://Www.temmuz.blogsky.com

وقتی حرف گوش نمیده، فکر کنم کلا وارد جریان نشید، راحت‌ترید.

بلاخره یک روز باهاش بخاطر نادونیش درگیر میشدم

فاطمه دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت 17:29

زهرا جان خودت میدونی که تمام حرفات رو با گوشت و پوستم حس میکنم و متاسفم که این اتفاقات و روند برای توام پیش اومده

راستش من که دیگه دور چنین خواهری رو خط کشیدم و هر وقت یادش میافتم میگم خدایا شکرت که از زندگیم دورش کردی...

منم خط کشیدم .چی بگم ..خیلی غمگینم خیلی

خانوم ف دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت 13:30

حالا یه عده میگن
واااای خ‌اهر خیلی خوبه
خواهر داشتن نعمته
و فلان
والا ما که چیزی ندیدیم

از تو چی گفته یعنی
از پسر بازی های قبل ازدواج

از من چیزی نگفته .
خودش گند زده .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد