پیامی که خواهرم بهم داده بود همون قسمتی که من رو سوزوند و بعد پیام خودم رو روزی بالغ بر پنجاه بار نگاه می کنم . حقیقت اینه از حرفی که زدم ذره ای پشیمون نیستم .چون باید اون حرف رو می خورد تا متوجه میشد به هرکس بخواد نمیتونه بی احترامی کنه .اما از این ناراحتم که احمقه و اونور با خودش نشسته و فکر می کنه که من چقدر بدم و چقدر براش نقشه های بد کشیدم و در حقش دشمنی کردم و ...
در صورتیکه من مدام دارم در حالیکه روی تخت خوابگاهش دراز کشیده تصورش می کنم ..که کاش غمگین نباشه ..
دلم بدجور شکسته ..دیشب مدام بهش فکر می کردم و توگلوم بغض مینشست.می دونم دیگه هرگز باهاش حرفی نمی زنم ..از اون دست آدم هایی هست که به شدت کینه شتری میگیره و همیشه دیگران رو مقصر میبینه .در مورد این قضیه که چقدر ناراحتم به مادرم نمی تونم چیزی بگم .کافیه مادرم فکر کنه از منظر ضعف بلند شدم .چنان بار سنگین گناه رو روی دوشم می اندازه که خودم برم بگم خواهر ببخشید ،غلط کردم .سری پیش که زنگ زد گفتم از این به بعد با هرکی ده برابر مثل خودش رفتار می کنم .دیگه اون زهرای ساده که حرف خورش ملس بود مرد . قبول نداره و میگه یعنی چه ..دیروز با عصبانیت گفت :این چه حرفیه آخه ..اگه سگ ببینی بخواد گازت بگیره چی می کنی ؟ منم با حرص گفتم اینقدر سگ رو چوب می زنم تا بفهمه نباید من رو گاز بگیره .سگ بیشعور :))))))
خودت رو ناراحت نکن عزیزم.
یه مدت اصلا بهش فکر نکن.
همبشه پذیرش اینی که هست کار درستی نیست
گاهی باید تغییر رو پذیرفت و به بقیه هم حالی کرد
خیلی هم کار خوبی کردی
ولی پیشنهاد میکنم چون خواهرتونه
مقتدرِ مهربونی باشید
من دیگه خواهر ندارم