اتفاقات زیادی پیش اومد که حول محور تولد یک سالگی بهار و شام و ناهار دادن جدا جدای ما به دو خانواده بود که نوشتنش چندان چنگی به دل نمی زنه چون چیز خاصی نبود و دونستنش هم مهم نیست .
_بهار این روزها راه می ره و خودش رو لوس می کنه و وقتی دراز کشیدی خودش رو روت می اندازه .دالی باز می کنه ..دلم می خواد حرف بزنه اما هنوز هیچ چیز خاصی جز دد یا ماما نمی گه . که فکر نمی کنم معنیشون رو بدونه ...
_دروغ چرا اما گاهی روشن کردن تلویزیون برام اجتناب ناپذیره چون نه اعصاب بچه داری دارم اون لحظات ،نه قدرت تحلیل مسائل رو که الان داره بهانه می گیره چه کنم تا آروم شه و بتونم به کارهام برسم .
_تقریبا برنامه خوابش رو منظم کردم و سعی می کنم رو همون روال باهاش کنار بیام
_در مورد الف هم تا وقتی من هورمون هام قاطی نکنه همه چی خوبه اما متاسفانه وقتی من عصبانی ام اونم عصبانی میشه و اونجا با هم به تیک و تاک می خوریم و در نهایت اونیکه باب صحبت و مصالحه رو باز می کنه منم .منم که نمیخوام چیزی تو دلش ازم بمونه و حرفاش رو بزنه و بیشتر اوقات متوجه میشم اون چیزی که الف برداشت کرده با چیزی که من انجام دادم زمین تا آسمون فرق داره و این باعث میشه ته دعوامون هیچوقت به نتیجه نرسیم و آخرش این باشه که در مورد این موضوع تفاهم نداشتیم .
درمورد تماشای تلویزیون برای بهار، با خودت یه زمانیو طی کن، مثلا بگو روزی یک ساعت میتونه کارتون تماشا کنه، بعد اون یک ساعتو توی فرصتهای یک ربعه یا نیم ساعته(با توجه به شرایط اون روزت) در اختیارش بذار. اینجوری هم یه وقتایی آسایش داری تا به کارات برسی و هم از اون عذاب وجدان مسخره خلاص میشی.
آره این روش خوبیه مرسی وقت گذاشتی واسم