مادرشوهر بعد از جریان اون زمین کلا از چشم من افتاد و دل الف هم به شدت از مادر خودش پره اما رفتار ما هیچ تغییری تو برخورد نکرده .فقط کمتر اونجا می ریم و من دیگه اصلا به مادرشوهر زنگ نمی زنم تا احوال پرسی کنم . گاهی خودش زنگ می زنه و منم خیلی مهربون و مودب جوابش رو می دم اما اینکه بعد اون مسخره بازی تحویلش بگیرم ؟هرگز.از این خبرها نیست . ما هنوز گاهی درباره اون اندک سرمایه مون که به فنا دادیم بخاطر برادر الف و نصف یه زمین زپرتی در ناکجا آباد سهممون شد که حتی نمی تونیم یه انگشت بزنیم بهش ناراحتیم و گاهی در مورد اینکه کاش با اون پول یه خونه کوچولو می گرفتیم یا شریکی با داییم جایی رو می خریدیم حرف می زدیم و من بیشتر حالم از مادرشوهر بهم می خوره .جالبه که فاصله ش تا خونه ما ده دقیقه هم نیست اما نمی گه عروس دلم برای نوه م تنگ شده بیارش ببینم .اونوقت مادر من وقتی میایم انزلی قبل از اینکه زنگ آیفن رو بزنم در رو باز می کنه اینقدر بهار رو دوست داره . در موردش به شدت دل چرکینم اما دعای بد و نفرینش نمی کنم . نباید به اینجور مسائل تک بعدی نگاه کرد حتما اونم از دیدگاه خودش به رفتارای سردش حق می ده . مهم نیست ..
حتی مادرشوهر هم به اندازه خواهرم ناراحتم نکرد .
غم خواهرم ..اینکه اونجور باهام حرف زد و اینکه اونجور جوابش رو دادم ..هنوز قلبم رو میشکنه .
زهرا جونم، همه با یه سری مشکلات داریم امتحان میشیم به گمونم. یه زندگی موقت رو صحنهی این روزگار داریم، امید که خوب ایفای نقش کنیم.
همینطوره عزیزم
خواهرت برات خیلی مهمتر از مادرشوهرته برای همین غم اون برات بزرگتره
خدایی چه مادر شوهر سرد و یخی
دقیقا همینطوره عزیزم