گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

جاری

دیشب رفتیم سوپرمارکتِ برادرشوهر برای خرید .من تو ماشین بودم.احمق جای اینکه بیاد بدهی مردم رو بده اذیتشون می کنه و می ره  ناکجا آباد پی عیاشی و قلیون و اینجور چیزا . می ترسه مامورا بیان دم مغازه ببرنش چون چک برگشتی داره .دیدیم بچه ش با یک خانومی که دوست جاریمه و چهار تا پسر بچه قدو نیم قد جلوی سوپرمارکت هستند .جاریم رفته بود آرایشگاه .بچه اومد جلوی ماشین سلام کردیم .بهار بهش خندید .تو دلم گفتم چرا نگفت من بچه رو براش نگه دارم .

بعد یاد اون روز افتادم که سال اول ازدواجم بود بهش گفتم اگه مهمون داشتی حتما بگو من بیام کمکت کنم اگه تو نگی منم دیگه روم نمیشه ازت چیزی بخوام .تو جواب گفت نه من به کمک کسی نیاز ندارم و همه کارارو خودم میتونم به تنهایی انجام بدم ولی تو با من تعارف نداشته باش . یجوری هم با افتخارو غرور جلوی مادرشوهر گفت انگار خیلی کار درست و کدبانو و فلانه . منم تو دلم به سادگی خودم خندیدم .

وقتی ازم نمیخواد منم اصراری ندارم ..ولش کن .

نظرات 1 + ارسال نظر
گیل‌پیشی پنج‌شنبه 16 آذر 1402 ساعت 01:17

خب کمک نخواد، بهتر‌. راحت استراحت کن
برادرشوهر است دیگر. نمیشه تغییرش داد. مگر اینکه ببینه حمایتی ازش نمیشه و باید پای عواقب کارش بشینه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد