گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

نور آفتاب روی فرش

یطوری ام انگار نه مادری دارم ،نه شوهری ..

انگار کَس ندارم .انگار غریب و بی سرپناهم ..

انگار گم شدم وسط یه بیابون ،یه خیابون ،یه دشت ،یه راه ..

انگاریه گنجشک کوچیکم که زیربارون خیس شده..

خسته ام ،دلهره دارم ،غم دارم ،پر از حرفم ولی حرفی ندارم ..

دلم می خواد برم . همه چی رو بذارم و برم .روحم پرواز کنه ..

بره یه جای دیگه ..یه زندگی دیگه‌..یه تیکه از بهار یه تیکه از مادرم پیشم باشه ..همین. دیگه چیزی نمی خوام .

پ-ن : عنوان پیرو تصویر مقابلم هست.

نظرات 2 + ارسال نظر
گیل‌پیشی یکشنبه 10 دی 1402 ساعت 16:32

دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟

دقیقا

نسیم شنبه 9 دی 1402 ساعت 09:09


مادرت و بهار الان هم پیشت هستن
ایشالا سالهای سال هم پیش همدیگه بمونین
این غم لعنتی هم ایشالا زودتر از دلت بره بیرون

عزیزززم ممنونتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد