انتها
مادرشوهر منتظر بود که من از دستش ناراحت باشم و شروع کنم به دعوا .ولی من یکهو شروع کردم به عذرخواهی و گفتم من ناراحتم شما ناراحت شدید و الف هم دیشب اومد یچیزایی گفت .گفت با مامانم دعوام شده و ...
گفتم الف اون حرفایی که زد من میترسم شما فکر کنید من پرش کردم ولی نه واقعا اینطور نبود و من و الف هیچوقت در مورد مادر همدیگه به خودمون اجازه نمیدیم حرفی بزنیم (الکی) .و اینکه شما هم حرفی نزدید .
بعد هرچی من می گفتم دوباره همون حرف رو تکرار می کرد .مثل فیلم هندی اشک تمساح می ریخت و می گفت من اشتباه کردم زهرا ازت یسوال پرسیدم گفتم هانیه ناراحت شده ..پسرم من رو کشت ..من اشتباه کردم ..من ازت معذرت می خوام .
ببخشید ولی وقتی این رو می گفت حالم بد میشد .انگار هیچ منطقی حالیش نمیشد و اصلا حرفای دیگه من رو نمیشنید و گیر داده بود روی اون ترومای پوچ ذهنیش تا رو همون مانور بده .انگار اینکه اینجوری فکر کنه و به خودش حق بده حالش رو بهتر می کرد . خیلی سعی کردم حالش رو بهتر کنم . حتی گفتم ببخشید اگه ناراحت شدید کاش روتون رو می بوسیدم بغلتون می کردم . حتی گفتم الف چند روز هست عصبانیه ریزه گیری می کنه نمیدونم سرکارش چه مشکلی پیش اومده شما به دل نگیرید جوگیر بود یچیزی گفت . اما این جمله که من معذرت می خوام این سوالو ازت پرسیدم شد لق لقه ی زبونش و من مثل آب در هاون کوبیدن عمل کردم ..
الانم مطمئنم هرجا میشناسه پشت سر من حرف خواهد زد ...
ولی واقعا کشش ندارم دیگه . از خودم حالم بهم میخوره ..
مادر شوهرا کافیه ببینن پسراشون یه جا در برابر اونا پشت زنشون و میگیرن
چنان میزنن به صحرای کربلا
چنان به مظلومیت و مریض و اه و ناله میزنن خودشون و که پسر که هیچی حتی عروس هم به گه خوری میفته( دور از جون شما * ببخشید)
خلاصه که ولش کن بابا , این شگرد مادر شوهرای بی منطق و خودخواهه
دیگه هم عذر خواهی نکن
بزار زمان که بگذره مادر و پسر آشتی میکنن دوباره شیرجه میزنن توی هم
ظاهرا همه مثل همند تو اینجور مسائل .
مشکلی نیست . ولی آیا واقعا وجدانش از این طرز رفتار راضی هست ؟
خودش می دونه و خدای خودش
ادم هایی که عادت دارن به غیبت منتظر سوژه ان که برن برای بقیه تعریف کنن .. این بخاطر بد کردن تو نیست . بیشترِ آدم های قدیمی اینجوری ان.
لطفا حالت از خودت به هم نخوره...
صبر کن .
صبر می کنم
منم این موقعیت برام پیش اومده بود زهرا جان
که همسرم همه رفتارای زشت مادرشو بهش گفت
اونم گریه و انکار میکرد میگفت من حرفی نزدم
ولی برعکس تو من خیلی خوشحال بودم که مادرشوهر منو مسبب تحریک پسرش میدونست
چون من مثل جاری هام آدمی نیستم که بتونم از جیزی ناراحت میشم به روی طرف بیارم و واسش نقشه بکشم و تلافی کنم در واقع سیاسیت اینکارارو ندارم... بنابراین تنها راهی که مادرشوهر کمی حساب ببره و بدونه هرکاری کنه من به پسرش میگم همین بود... به نظرم توام ناراحت نباش میدونم فکر ادمو مشغول میکنه و اعصاب ادم بهم میریزه ولی خوشحال باش لااقل فکر میکنه کارایی که میکنه از نظر پسرش مخفی نمونده حالا چه تو گفته باشی چه خودش فهمیده باشه
با خانواده ی شوهرتم زیاد رفتار و آدم نکن بزار هر انگی میخوان بزنن ، تازه برچسب بزنند که خودشو باما قاطی نمیکنه اتفاقا کلاس داره :) اصلا خودتو نگران ابن حرفای خاله زنکی نکن
حق با توعه .این تلنگر براش نیاز بود که با وسواس بیشتری عمل کنه .
خیلی برام تایپ کردی و من از چند روز پیش مدام و چندباره حرف هات رو خوندم . ازت ممنونم بابت وقتی که برام گذاشتی
لطفا یه کم رو اعتماد به نفست کار کن و دکمه به تخمم رو درون خودت فعال کن
مرسی
سلام.رفتار مادر شوهرکه عجیب و بی سیاست بوده رو من کار ندارم اصن.عکس العمل شوهرتونم همینطور که صدالبته خودش بهتر میدونه چه رفتاری کنه با خونواده خودش.اما شما بهار عزیز معلومه که باید حساس باشین رو بچه به این کوچیکی که حتی اگه خدایی نکرده کسی ازارش بده نمیتونه که به شمابگه و کمک بخاد.اتفاقا اینایی که میگن حساس نباش خیلی بی مسئولیتن و عموما بچه های اسیب پذیری دارن.ایندفع بگین بعله من به تربیت و سلامت بچم خیلی حساسم.بزارین بشینن سرجاشون.شماهم وقتی نخوابیدی و شرایطت اکی نیست یا اصلا نرو یا دیر برین کاری هم نکنین بعتر از این اعصاب خوردیه الان تو این وضعیت خودتون به کمک نیاز دارین والا.اولویت بچه و خودتونین.حرف پشت سر که همیشه هست بابت این مسائل خودتونو اذیت نکنین اصن وارد بازیشون نشین.
سلام عزیزم . دقیقا ... اگر بدونی چقدر بدم اومد هی می گفتند حساسی..عوضیا