خواهرم چند روز پیش زنگ زد و گفت ازت معذرت می خوام .
گفت من از شماها دورم و فکر کردم همه تون بر علیه من شدید .
گفت ما خواهریم زشته با هم قهر باشیم .
گفت معذرت می خوام که اونطوری باهات حرف زدم .
منم گفتم خوبه به این بلوغ فکری رسیدی که میگی ما خواهریم و با هم قهر نباشیم . گفتم تنها کسی که تو اون جمع ازت دفاع کرد من بودم . گفتم اگر بخاطر مامان و بابا یا بهار داری معذرت خواهی می کنی نیازی نیست چون من دخترم و وارد بازی های قهر و آشتی خودم نمی کنم .
گفت نه اینطوری نیست . اما تک تک حرف هاش ،لحن صداش ،جمله بندی هاش ،لرزش آهسته ی کلماتش موقع حرف زدن بوی مادرم رو می داد . حتی برای چند لحظه چشم هام رو بستم و فکر کردم مادرم داره حرف می زنه . گفتم من جمله به جمله پیامت رو یادمه .بعد براش گفتم کلماتش رو .گفتم من خیلی ناراحت شدم و یک ساعت برات تایپ کردم و پاک کردم . گفت عع پس خوب شد زنگ زدم چون فکر کردم تو کلا من رو گذاشتی کنار . گفتم اولاش نه ولی بعدش چرا .به همه ی دوست های مجازیم می گفتم من دیگه خواهری ندارم .
گفتم من نمی تونم به این راحتی با این قضیه کنار بیام .اما چون زنگ زدی و غرورت رو زیرپا گذاشتی نمی خوام برات قیافه بگیرم . تو به من احترام بگذار و منم به تو .بگذار رابطمون در حد همین احترام بمونه .
یچیزایی گفت و بعد گفت بهار چطوره ؟
گفتم خوبه .
گفت پات چی ..
گفتم اونم خوبه ممنون.
در همین حد و بعد خداحافظی کردیم .
به مادرم زنگ زد و گفت مامان من با زهرا آشتی کردم .
اون شب مادر و پدرم واقعا خوشحال بودند .
ایشالا همیشه در جمع خانوادتون شادی و صلح و صفا حاکم باشه.
لذت بخشش بالاست
ممنونم گل من
به فال نیک بگیر عزیزم ، انشالله خیره
خوبه که آشتی کردین
خوشحالی پدر و مادر برای هر آدمی آرامش داره