گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

یِس

امروز حالم خوبه .شب سختی بود ولی گذشت .


تنها امیدم

زیادی بهش خوشبین بودم .بعد فهمیدم قدرتِ دل شکستنش حتی از بقیه هم بیشتره.ویرانگره ..اگر بقیه دری میشکنند ومیرند .این میشکنه ..خرد می کنه ..آتیش می زنه و بعد خاکسترهاشم دفن می کنه.

_چیزی از من نموند ...هیچ چیز ..

اه اه

وای چه حال بدی . بهار یادگرفته با گریه به اهدافش برسه .خونه مادرم اینا که میبریمش لوس میشه ..حرف شنویش رو از دست می ده و همش تقصیر منه .چون من خودم رو کنار کشیدم و اجازه دادم مامانم بخوابونتش مامانم بیدارش کنه . حالا هم نتیجه ش شده این .تا چیزی خلاف میلش پیش میاد برخلاف قبل که تسلیم میشد این بار تسلیم نمیشه و سعی می کنه با گریه و لجاجت بهش برسه . این بیشتر آزارم میده . اینکه وقتی اینجا(انزلی)میاد به شدت لوس و لجباز میشه .

آره

کباب خریدیم .ساعت دو رفتیم  خونه مادرشوهرو الان برگشتیم . همه چی خوب بود ..

جاریم نشسته بود .برای بچه جاریم چندتا هدیه کوچولو گرفته بودم .همه کارهارو من کردم ..شستن ظرف ها ،چای ریختن ،تعارف چای و میوه،شستن پیشدستی ها .چون دلم خواست کردم ..

چون همیشه اینجوری ام کردم ..اگر روزی دلم نخواد هم نمیکنم ..

این هارو نمی نویسم تا بگم خوبم یا بگم کارخاصی کردم نه ..

برای خودم می نویسم .برای ثبت ...

الان هم حس خوبی دارم .برگشتیم ..حالمون خوبه ..مادرشوهر با ما خوب بود .گرچه برخلاف همیشه اینبار از من بابت کارهام تشکر نکرد .اما همینکه همسرم دوبار جلوی همه ازم تشکر کرد همه رو شست برد .پدرشوهر غمگین و کمی توقیافه بود .. نمیدونم بخاطر ما بود ..بخاطر جریان ارث و میراث پدرخدابیامرزش بود ..چشم هاش نور نداشت .عصبی بود و به همه به خصوص به مادرشوهر می پرید .مادرشوهر هم زیاد رو اعصابش می رفت .

بگذریم ...

گوش بدم؟

خیلی گنگ وگیجم .مدام دور خودم میچرخم ..نمیدونم چیکار کنم.

شب ها با هزارو یک خیال به خواب میرم وصبح ها با هزارجور دغدغه بلند می شم . میتونم یا نمی تونم ؟این سوالیه که بارها از خودم میپرسم .بارها خودم رو سرزنش می کنم وبارها اون زهرای حمایت گر ومدافع درونم از جاش بلند میشه و سعی می کنه ازم دفاع کنه .سعی می کنه اون ریزِ نوری که پشت پرده قایم شده رو نشونم بده .سعی میکنه پنجره رو نشونم بده ..آفتاب رو نشونم بده و به صلح با خودم ..به جنگیدن و تلاش دعوتم کنه .