گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

خاله هاش

الف یمدته خیلی تو خودشه . هی می گم چیشده می گه هیچی . میگم چرا ناراحتی ؟ می گه دیوونه شدی ؟کجا ناراحتم . ولی فکر می کنم چیزی شده . اخیرا دو تا از خاله هاش مادرشوهر و برادرالف رو دعوت کردند برند خونه شون ولی مارو دعوت نکردند .البته بگم هرسری دعوت می کردند ما بیشتر از همه هدیه می دادیم و می دادیم به مادرشوهر تا بهشون بده . اولیش خاله وسطیش بود که صدبار الف رو دعوت کرده و الف نرفته . می گه شوهرخاله ش دعانویسه و اون پولی که به دست میاره حرامه . اینم بگم الف اصلا به حرام و حلال اعتقادی نداره ولی کلا به اخلاقیات خیلی معتقده . میگه مرده تریاک می کشه حتی نمازخوندن بلد نیست . خلاصه مارو دیگه دعوت نکردند . 

دومیش خاله بزرگش بود(مادرهانیه) .این جریان احتمالا بخاطر من بود و داستانی که به وجود اومد . الف چیزی نگفت ولی خودم متوجه شدم . دروغ چرا اگه بگم ناراحت نشدم که حرف الکیه . ولی اونقدرم در حدی نیست که اشکم رو دربیاره . اگر اونا از روی نیت بدی اینکار رو کردند پس واگذارشون می کنم به خدا .

راستی بچه جاریم هم دختره . جاریم خیلی ناراحت بود .

مادرشوهر تو مکالمه تلفنی به الف می گه : نه من ناراحت نشدم ولی سر شما خیلی دوست داشتم بچه پسر شه . :)

نظرات 5 + ارسال نظر
مگی پنج‌شنبه 10 اسفند 1402 ساعت 11:19

به نظرم آدمی که بدجنسه هم ابلهه
چرا باید اینجوری دل بچه‌ی خودت! رو بشکنی با این سن و سال؟
ضمن اینکه عروس هم در‌ واقع بچه خودشه
خدا همه‌مون رو به راه راست هدایت کنه خیلی ترسناکه تو اون سن اینجوری بودن

غربت نشین چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 13:41 http://konj-ozlat.blogfa.com/?

چرا دیگه ننویسی

Pari سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 13:48

سلام زهرا خانوم
مدتی هست که نوشته هاتون رو میخونم..
فقط چون چند پست پایین تر دیدم نوشتین از اینجا میخواین برین.. اینو خواستم بهتون بگم.. اینجا از هر چی که میخواین بنویسین اینجا فضای اختصاصی شماست.. بقیه اگر دوست نداشتن نخونن کسی مجبورشون نکرده بخونن.. راحت از خودت بنویس .. اینجا کسی من یا شما رو نمیشناسه.. این فضا یه جورایی یه فضای امن شده واسه راحت نوشتن... دغدغه اینو برای خودتون ایجاد نکنین که اینجانمیتونم راحت بنویسم.. سعی کنین معذب نباشین..

این خاموش خوندن من هم اگر اذیتتون میکنه نمیخونم نوشته هاتون رو..
توی نوشته هاتون بعضی حرف ها و نوشته ها برای من درس و تجربه س.. یاد میگیرم..

امیدوارم هر جا هستین و هر جایی رفتین بنویسین سلامت باشین

سلام پری جان.
ایمیلت رو اگه مایل بودی برام بگذار تا برات بگم داستان از چه قراره .

مگی شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 12:52

میتونم بفهمم چه حس بدیه، قرار نیست گریه‌ت رو در بیاره اما در همین حد که گفتی هم اذیته دیگه
جمله مادرشوهر هم در نوع خودش جالب بود اینجوری فکر کن که برای شما بهتر رو میخواست!! جدی چطور میتونن انقدر ابله باشن

من نمیفهمم چرا فقط از لحاظ قیافه و شال و روسری و مانتو و کلیپ های به روز اینستاگرام آپدیت میشه . کاش کمی از لحاظ ذهنی هم آپدیت میشد . ابله نیست اتفاقا باهوش و باسیاسته . بنظر من این حرفش از بدجنسیش بود

نسیم شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 09:42

به مادر شوهر چه بچه ی شما چی باشه
تغییرات هورمونی داره همسرن
مرد ها ههم PMS دارن
خودش خوب میشه
بزار توی خودش باشه

یبار بهش گفتم ما دیگه قصد بچه دار شدن نداریم . گفت مگه دست خودته. (نه دست عمه ی توعه)
نه کمک می کنه بچه بزرگکنم نه نگه میداره فقط بلده حرف بزنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد