ما فردا میریم اصفهان برای مسافرت .
از وقتی این مساله رو گفتیم، الف مریض شد و سه روز خودش رو تو اتاق قرنطینه کرد . امروز بینی بهار آب افتاد و من هم نمیدونم کار درستی کردم یا نه اما بهش شربت سرماخوردگی و استامینوفن دادم چون تب هم داشت کمی .الان نمیدونم خرافاتی باشم یا نه .ولی اینجور وقتا که کائنات با آدم یار نیست ،وقت هایی که هی پشت هم بد میاره دلش می خواد گردن کسی بندازه . من از دوماه پیش که برنامه امروز رو ریخته بودیم به شدت ذوق زده بودم . اما چرا واسه ی هرچیزی برنامه می چینم یک اتفاقی باید بیوفته تا ناتوانی من و زورِ روزگار رو بهم ثابت کنه و بعد به ریش نداشته م قاه قاه بخنده ؟؟؟
منم بعد از این همه مدت حقم بود کمی استراحت کنم .
چهضدحالی..
خیلی