گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

روز سوم

گلوم سوزش داشت . اما بی حالی از تنم رفته بود و زانوهام درد نمیکرد‌.

رفتیم باغ پرندگان و باغ گل ها .

هردوش خیلی باحال بود . من باغ گل هارو خیلی دوست داشتم .

بهار دم دمای غروب خیلی بی رمق شده بود .با این حال ازش چندتا عکس گرفتم ‌ .پلک هاش همه ش روی هم میوفتاد . شبیه جوجه های ضعیف و مریض شده بود . توی باغ گل ها یک بستنی فروشی بود که خیلی خوب بود . مخصوصا طعم توت فرنگیش ..

همین روز سوم بود که رفتیم مرکز خرید و برای بچه های جاریم لباس خریدم . دیگه چیزخاصی نخریدم چون بهار حالش خوب نبود . 

زود برگشتیم .

_راننده اسنپی که میگفت سیرک رو حتما برید 

_بهار که کمی داغ شده بود و چرت می زد

_فروشنده که گفت این مانتو که خط های صورتی داره بهت میاد و منی که مانتویی رو برداشتم که خط هاش طلایی رنگ بود

_بهار که به توت فرنگی می گفت نَن

_مامان و بابام که پیگیر حالمون شده بودند

_کتاب هایی که تو مرکز خرید خریدم وحتما عکسشون رو اینجا خواهم گذاشت . 

_سوغاتی هامونو (گز وپولکی و این چیزارو)قبل از رفتن به سفر اینترنتی سفارش داده بودیم در نتیجه خیالمون از این جهت راحت بود)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد