اینجا همش بارونه .
کلا تو نهاد ما نوشته آدم های بارانی .اکثر اوقات هرجا می ریم بارونه .
یادمه قزوین رفته بودیم ،بارون بارید(تابستون)
مشهد رفتیم ،برف و بارون قاطی بارید (این البته آذرماه بود)
اصفهانم اونجوری .. هوا بارونی .همه می گفتند چه شانسی دارید .
اینجاهم هوا بارونیه . کف پاهامون سرده .. دو دلم شوفاژ رو روشن کنم یا نه ..بهار همچنان کمی مریضه .گلوی من بهتر شده .
دلم می خواد جدا اون چیزی که براش ساخته شدم پیدا کنم و برم سمتش. یه زمانی داستان کوتاه می نوشتم ..نمی دونم اونو دنبال کنم ، کتاب هایی که خریدم رو بخونم یا اصلا برم سمت همین آزمون های آموزگاری آموزش پرورش . حقیقتا فقط ذهن درگیری دارم .
اصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم .
انتهای آمال و آرزوهام پول دراوردنه . فکر می کنم فقط اینجوری عمرم تلف نمیشه .