خونه زندگیم خیلی داغونه . همه جا کثیف ،جاروبرقیم پره ،ظرف ها نشسته . هر روز روی فرش آشپزخونه خرده های غذا می ریزه . خدا شاهده این بچه دهنم رو سرویس کرده . هربار تمیز می کنم آخرشب دوباره کثیف میشه. گاهی چندوسیله رو که از هال برمی دارم یه جیغ و دادی سر میده که نگو . بعد میاد لباس هام رو از کشوی اتاق بر می داره می ریزه وسط هال . دریکی از کابینت هارو با هیچی نتونستم ببندم . ظروف پلاستیکی رو اونجا می گذارم . همیشه خدا یعنی اونا وسط آشپزخونه ریختند . روی فرش چیزهای غیر مرتبط میندازه : درب قابلمه ،لباس،اسباب بازی،دفتر کتاب و ...هرکدوم رو باید خم شم یجایی بگذارم .خداییش هر روز اینکارارو نمیتونم انجام بدم . دیگه کم آوردم
بهار کوچولو داره دنیا رو تجربه میکنه و خودشو سرگرم میکنه.
خدا قوت موج عزیز
مرسی گلم
به حان جدم قسم بچه من چهار سال و نبمه هنوز بساط دارم
این داستان ادامه دارد