همدانیم .
شش ساعت بچه بغل داخل ماشین ،چالش های نگهداری بچه در یک مکان ،بستن چشم ها و باز کردنشون،گریه ها و خنده ها ،شیردرست کردن ها و عوض کردن پوشک بین راه و چراغ گوشی که دائم برای مشغول کردن بچه و سوال های الف و برنامه نشان روشن خاموش می شد و در نهایت دست به کمر در حالیکه تمام تنم از مقاومت بهار توی خوابیدن درد می کرد کناره پنجره می ایستم :وای خدای من!عجب صحنه ای!!! چقدررر ستاره
سلام موج عزیزم.
یاد بچگی داداشم و مسافرتهامون افتادم.
سفر خوش بگذره
ممنون عزیزم
چه قشنگ سالهاست همچین آسمونی ندیدم