گذشته من

گذشته من

جای خالی
گذشته من

گذشته من

جای خالی

امشب

دید من گریه می کنم و رفت بیرون از اتاق.

_بهم زنگ زد .وقتی بهش گفتم گفت : من ندیدم و متوجه نشدم داری گریه می کنی . اصلا چرا گریه می کردی نمیفهمم .

گفت من سرت داد نزدم .کِی داد زدم .

گفت : اینا ساخته و پرداخته خیالات خودت هستند . اینطوری نبود .

من باور نکردم . اما قبول کردم و تمومش کردم . 

خیلی وقته هیچ سلاحی تو جیب هام برای جنگیدن ندارم .

خیلی وقته از اثبات یسری چیزها خسته وناتوان شدم .

من فقط میخوام زندگی کنم .همین .

_